ماه سوم

ماه سوم

یه جاهایی از شدت گریه بابت مسائل مختلف نمیتونستم دم و بازدم مناسب موقع تمرین رو داشته باشم.

 

بعد چند تا ست اشک ها قطع میشدن و به جاش جلوی آینه لبخند میزدم. ناراحت بودم هنوز اما آروم شده بودم. حالا البته معجزه هم نمیکنه ولی در حد این کارهای معمولی موثره.

 

چند سال پیشا یه کارگاه خودآگاهی میرفتم دانشگاه در مورد در مرکز بودن روان میگفت. مرکزگرایی. ورزش منو به مرکزم نزدیک میکنه.

 

از بس فیلم و عکس تمرین ورزشکارارو دیدم تازه میفهمم بدن ورزیده یعنی چی. میرم اینستا و عکس بازو ها بدن آدم ها رو با دید ورزشکاری نگاه میکنم. حتی رفتم از آلبوم قدیمی عکس جوونیای بابامو دوباره دیدم.

 

 

وضع ظاهریم همچنان تغییرات خیلی کمی داشته. شاید در کل از همه جای بدنم یک میلیمتر یا کمتر کم شده باشه. پاهام واقعا لاغر شده‌ عکسهایی که از خودم میگیرم همچنان عضله ای و بی‌چربی نیست و چربی ها از خودم پنهان نیست، پس از شما هم نباشه. اما یاد گرفتم چطوری ژست بگیرم که خوشتیپ تر بیفتم. باور کنید قبلا هر کار میکردم حتی با هزار تا کلک باز هم عکسا خوشتیپ نمیشد. :))

 

این ماه ماه شکستن روتین و حفظ کردن آرامش و ادامه دادن بعد از شکستن بود. این که اوکی اگه موقعیت نیست امروز انجام نده اما فردا روتین باید ادامه داشته باشه و روزهای بعدی. راز مهم اینه که هیچ سه روز پشت سرهمی روتین رو نشکنید. دو روز اوکیه اما سه روز نشه. اگه اتفاق افتاد آسمون به زمین رسیده؟ بازم نه. اصل بر هر شرایطی ادامه دادن است. حتی در صورت دور شدن از روتین.

 

شکر خیلی کم میخورم. در اصل دیگه نمیخوام که بخورم. به نظرم مزخرف شده مزه اش.

چند روز کلوچه زنجبیلی خوردم در حد روزی یکی. همونم کاش نمیخوردم. چون باعث شد کنترل شکر سخت تر بشه.

 

یکی دو روز قبل ماه رمضون از تریا ساندویچ کثیف خوردم. اوکیه دلم خواست.تا مدتی بسته میشه و دیگه در دسترس نیست. البته خوردن با نخوردن خیلی فرق نمیکنه. یه چند لحظه بیشتر لذت نمیبری. مثل خودارضایی میمونه. بهتره بهش نه بگی. دقیقا مثل ساندویچ کثیف. میشه با پولش یکی دو تا شیر پروتئینی خورد.

 

به هر ضرب و زور تخم مرغ و شیر میخورم. ولی هنوز پولم به پودر و گوشت نمیرسه. پروتئین هنوز کمه. دم دستم هم نیست. ولی در کل بیشتر شده از قبلا. ناهار و شامم رو هم با ماست نمیخورم و سعی میکنم ارزشش رو حفظ کنم.

 

در کل از پارسال تا الان حدود ۴ کیلو کم کردم. واقعا سخت نبود و شل بازی زیادی داشت. البته فقط سه ماه اخرش جدی بود.

 

من امسال موفق شدم بیشتر شیر بخورم. چه اشتباهی کردم سال ها بهش لب نزدم. پروتئین دم دست ارزون خوشمزه!

اگه داشتین برین بخورید بعد بیاین نظرتون رو بگین.

 

 

۰ ۰

ماه دوم روتین ورزشی من

خیلی دلم میخواست درباره روز ولنتاینم بنویسم ولی دیر نمیشه به جاش تصمیم دارم اینجا از روند ورزش هایی که میکنم سریال وار بگم. یه ماهو نوشتم و بعد دیدم عه این ورزش و وزن کم کردن حداقل 15 ساله که تو برنامه های انجام نشده من هست و حالا دو ماهه که به روتینم اضافه شده. پس اتفاق مهمیه. پس باید ازش مراقبت کنم.

 

ورزش میکنم. حتی وقتایی که ناراحتم. حتی وقتایی که خسته ام و از دانشگاه اومدم. حتی وقتایی که پریودم و با هر حرکت یه کم خون میریزه. فقط یه روزهایی که مهمونیه و میدونم شانسش نیست تلاش میکنم صبح ورزش کنم. ماه دوم دو سه روز ورزش نکردم که دوتاش دورهمی خونوادگی بود و و یکیش سردرد.

البته اینم بگم ورزش تو پریودی باعث میشد بیشتر ازم خون بره و بیشتر سردرد بشم. یه ملاحظاتی تو انجام دادن حرکتها داشتم در روز های اول که خوبه.

 

وزنم از پارسال حدود 3 کیلو کمتر شده که دو کیلوش مربوط به اخیرا هست.

عکس پاهام رو برای مربی سابقم فرستادم تا بگه چرا یه جای گوده با این که قبلا گفته بود هیپ دیپ ندارم. راستش تو فرستادن عکس خیلی ملاحظه کردم چون این مربیه همه چی رو استوری میکنه. همیشه به من تاکید داره فقط رژیم ممکنه باعث عضله سوزی بشه و باید تمرین مقاومتی داشته باشم. میگه بافت عضلانیت کمه. شماره اون جایی که درصد چربی و عضله رو مشخص میکنه گرفتم و یه روز میرم تا با ارقام و عدد بهم بگه.

 

با آدمی که باهاش مجازی آشنا میشدم در مورد ورزش صحبت کردیم و گفتم تمرین ها رو کم کردم تا هرروز انجام بدم. اونم شب برام از تمرینش فیلم فرستاد و گفت تو هم بفرست. میدونه نمیفرستم ولی ناامید نمیشه. دوست ندارم منو ببینه. انقد از خودم عکس دارم که میترسم یه روز دستم بخوره و موفق بشه ببینه. البته اون آدم همراهیه نسبتا و میدونه لزوما پرفکت نیست و من ازش انگیزه میگییرم بیشتر تمرین میکنم ولی از بس اشاره کرده عضلات چهل تیکه زنان ورزشکار رو دوست داره که اعتماد به نفس من رو ترکونده. البته بدن عضله ای مورد علاقه من نیست. دوست دارم یه سری عضلات کوچولو و قوی داشته باشم. اونم میتونه با فانتزی هاش زندگی کنه. من در ازای این بی ملاحظگیش که البته بعضی وقتا به نظر جبران میکنه خیلی با ملاحظه ام و هیچ وقت نمیگم دوست دارم طرف مقابلم دقیقا چه جور باشه و معذبش کنم. چرا؟ چون یه بار به یه مورد اشنایی دیگه گفتم قد برام مهمه و او قد کوتاه بود و خیلی بهش بر خورد و اشتباه من بود که به روش اورده بودم. راستش به خاطر همین قد آشنایی به هم خورد. برای من قد مثل عضلات چهل تیکه مهمه. شاید به این خاطره که وقتی میگه عضلات بزرگ دوست داره و من ندارم درکش میکنم که سلیقه شخصیش قابل احترامه.

 

این آدم یه زمانی هرروز رژیم 16 ساعته فستینگ میگرفت و به من هم میگفت یه بار در روز غذا خوردن کافیه و روند پیری رو معکوس میکنه. والا این روزا خیلی دارم میبینم که دانشمندا هرروز یه چیزی میگن. فستینگ درست یا غلط به من نمیساخت شاید چون کم خونی دارم. هر چی هست الان دو وعده غذا میخورم. ساعت 7 شب یه چیزی میخورم و ورزش میکنم و تا روز بعد چیزی نمیخورم چیزی بین 12 تا 14 ساعت فستینگ که اصلا سخت نیست. شبهای مهمونی شبهایی که شام خوشمزه هست رژیم نمیگیرم و عذاب وجدانی هم ندارم حتی خوشحالم که بعد مدتها شام میخورم. یعنی چون روتین خوب هست شکستن روتین هم هست. اگه نبود نمیشد بشکنمش.

 

مدتیه حساب میکنم میبینم پروتئین دریافتی روزانه من کمتر از مقدار لازمه. یعنی اگر وزنمون رو در 0.8 ضرب کنیم میزان گرم پروتئین لازم روزانه به دست میاد. تو خونه ما اینطوریه که اگه امروز 1 تخم مرغ بخوری فردا دیگه لازم نیست چون زیاده روی میشه. من هم فکر میکردم برای کبد مضره ولی الان ورزشکارای زن معمولی حداقل روزی دو تا میخورن. تازه هر تخم مرغ 6 گرم پروتئین میده که در مقابل 50 گرم نیاز روزانه کمه دیگه. فوقش بشه 12 گرم. بازم کمه دیگه. باید گوشت و شیر و پودر پروتئین و سویا و لوبیا و از این چیزا هم مصرف کرد. واقعا یه بدن عضله ای هزینه بالایی برای تامین پروتئین میخواد. اونم کشوری مثل ایران با این گرونی و بی ثباتی. الان گوشت کیلویی چنده؟

حتی نمیتونم قهوه برای خودم بگیرم تا حداقل چربی سوزی رو بیشتر کنم.

 

ماه دوم تغییرات ظاهری کمی داشت. شاید کمی بازوهام جمع تر شد. شاید  کمی پاهام جمع تر شد. اما در کل نه در اون حد. کلا پروسه طاقت فرساییه. جدیدا فهمیدم در خیلی جاها عجول بودم و کم صبریم باعث شد نتیجه دلخواه نگیرم. واسه همین با این تمرینا و روند کند تمرین صبوری هم میکنم. خیلی جاها هم جون عزیزی کردم و به خودم سخت نگرفتم که دردم نیاد.

 

گاهی وقتا که زیاد از حد نغییرات بدنمو چک میکنم دست و پامو ماچ میکنم. میگم دوستون دارم. هر شکلی که باشین و هر شکلی که بعدا بشین. کار احمقانه ایه اما حس خوبی میده بهم. لطف دیگه ای که به بدنم میکنم اینه که سعی میکنم 8 ساعت بخوابم.

 

امیدوارم اتفاقات مختلف و تغییرات خلق و خو و کلا هیچی مانع پیشبرد ماه سوم نشه. یه جور طرحواره نشدن و عدم موفقیت دارم که همیشه منو میترسونه کارهای طولانی و پشت سر هم رو به نتیجه برسونم. انگار که یه اتفاق بد میفته و من موفق نمیشم. این موضوع مثل یه وزنه صد تنیه.

 

جدیدا پذیرفتن عیب و ایرادا خیلی کمکم میکنه. مثلا من چون خیلی چاق یا خیلی لاغر نبودم و  خیلیا به خاطر قد و لباس پوشیدنم بهم میگفتن خوشتیپ همیشه فکر میکردم شاید واقعا خوشتیپم. الان ولی پذیرفتم که یه راهی تا خوشتیپی فاصله دارم. و خیلی جاهای بدنم ضعف و کج و کولگی داره و باید براش تلاش کنم.

 

شما هم از نظرتون نسبت به بدنتون و کارایی که براش میکنین و از همه چی برام بنویسیم.

 

 

۱ ۲

پولدار بودن و گم شدن

بعضی وقتا به خودم میگم تو پولداری! پولدار و ثروتمند. فقط گم شدی. پیدا میشی و کم کم برمیگردی به چیزی که هستی. گاهی وقتا حتی میتونم باور کنم که اینطوره و راستی راستی ذاتا ثروتمندم  و حالا گم شدم فعلا. چند روز پیشا یه استوری دیدم از دوست محبوبم که کانادا سر کار میره و از اول هم پولدار بود و برعکس من گم نشده بود. استوریش عکسیو نشون میداد که میگفت چه چیزهایی لاکچری واقعی هستند. مثلا نوشته بود خواب کامل، صبحی که زمان آروم میگذره، غذای سالم و وقت گذاشته شده در خانه و از این جور چیزها. اکثرش رو من داشتم. داشتم فکر میکردم. چه بِده بستونیه! الان کار و پول ندارم و میتونم ساعت 11 صبح برم تو پارک با بازنشسته ها بچه ها و خانومهای خونه دار راه برم. بعدا کار و پول خواهم داشت اما شاید رنگ آفتاب ساعت 11 پارک محل رو به زور ببینم. این جور نگاه کردن به قضیه کمکم میکنه با دید بازتر ببینم، بپذیرم که الان هم یه چیزایی هست و و آروم تر باشم. واقعا هم آرومم. فقط نویزهای اطرافم زیاده.

۰ ۳

بسی

به عنوان ماموریت آخر شب دارم همه پنچره های گوگل و مقالاتم رو جمع می کنم. مثل فردوسی دارم بسی رنج میبرم در این سال سی.

۰ ۱

everything rises below a surface.

احساس می کنم با همه چیز فاصله دور و درازی دارم. دکترا خواندن، ازدواج کردن، کار کردن و پول در آوردن، عشق و عاشقی، مهاجرت. از همه چیز دورم. انگار گیر افتاده ای هستم زیر خروارها خاک و هر چه جان میکنم نه چیز تکان میخورد و نه صحنه جدیدی جلوی چشمم می آید. همه جا تاریک جا برای نفس کشیدن و امید داشتن نیست.

۲ ۱

کجای کار میلنگه

رضایتمندی از زندگی عمدتا از ارتباط با آدم ها میاد. اگر بخوایم جزئی ترش کنیم میتونیم بگیم ارتباط با همسر/پارتنر، ارتباط با خانواده، ارتباط با دوستان، ارتباط با آدم های محل کار، ارتباط با آدم های حکومت و ...

یعنی اگر راضی نباشیم از هر کدوم از این بخش ها تو زندگی احساس کمبود میکنیم.  ما احتمالا از چند جنبه عمیقا حس رضایت میگیریم و از چند جنبه (شما مورد آخر رو توجه بفرمایید) احساس کمبود شدید.

گاهی بقیه جنبه ها سعی میکنن کمبوده رو جبران کنن. تا از شدت دردش کم کنند.

این موضوع وقتی یکی مهاجرت میکنه خیلی مشخص و چالش بر انگیز تر هم میشه.

۰ ۱

روانشناسی

تو فضای آکادمیک همش میخوام خودم رو به سمت روانشناسی هل بدم. وقتی هنوز کنکور نداده بودم کتابهای روانشناسی میخوندم. حتی سال اول قبول شدم. چرا میگن قسمته ولی تو تحصیل من هر چی قسمت نبود انگار جذاب تر بود؟

۰ ۰

روزنه

سرما خوردم و به شدت سرفه میکنم. هر بار که سرفه میکنم شکمم درد میگیره چون در اثر ورزش عضلاتم گرفته.

یه ماه تمام شد که چند حرکت ورزشی مدنظرم رو بی کم و کاست هرروز انجام دادم. تو مهمونی، سرشلوغی، مریضی، بی حوصلگی. هرروز.

حس میکنم پاهام لاغر شده و اندازه یه روزنه  بین ران‌هام فاصله افتاده که نشون میده حاصل ایییین همه تمرین همین یه تغییر کوچولو هست همین روزنه کوچولو که نور ازش رد میشه و تداعی‌گر باریکه‌ امید هست.

نزدیک ددلاینهای اپلای دانشگاه‌ها هستم در حالی که هیچی سر جاش نیست‌. نشستم و توصیه نامه و مدارکم رو درست کردم. حوصله ام نمیکشه به استادم بگم برام نامه بنویسه با این که رابطه و همکاری ها رو حفظ کردم.

داروهایی که میخورم یه مقدار کلافه و خموده‌ام کرده. تمام روز دراز کشیده بودم و بازی گوشی میکردم. از این بازی هایی که سه تا سه تا جور میکنی و پوچ میشه تا آیتم ها تمام بشن. بهم آرامش میده. البته اگه زیاده روی نکنم. مدتیه زیاده‌روی کردم. بعد مدتها امشب کتاب خوندم. امیدوارم بتونم کتابخونی رو برگردونم به روتین.

خیلی دلم میخواد مقاله ارشدمو تا قبل عید سابمیت کنم. باید پرقدرت ادامه بدم. خدایی خوب طاقت آوردم اما هنوز نتیجه نداده. و این یعنی هنوز حول نقطه صفر هستم.

۰ ۱

تسهیل گر

همین الان تعداد پادکست هایی که امسال گوش دادم رو شمردم. 17 تا. برای من مقدار زیادیه نسبت به پارسال. علتش رو هم میدونم. تسهیل کردن.  کلا تسهیل کردن کارها خیلی جواب میده. مثلا برای من خریدن هندزفری بی سیم خیلی کمک میکنه تا از زمان های خالیم خوب استفاده کنم و چیزی گوش بدم. تسهیل کردن حتما برای شما هم پیش اومده. مثلا کتابی رو از شب قبل روی میز گذاشتین و صبح بیدار شدین مستقیم رفتین سراغش.. پد آرایش پاک کن رو دم دست گذاشتین تا با آرایش نخوابید و...

یکی از شاگردام میگفت از وقتی ناهار سرکارش رو شب قبل میریزه تو ظرف و میزاره یخچال حس بهتری داره.

خلاصه...

بر عکسشم هست. مثلا میخوای لاغر کنی؟ غذاهای خوشمزه نخر یا بزار تو فریزی یخ بزنه خورده نشه. تا از حس خوردن خوراکی خوشمزه بگذری و بی خیال بشی و پایبند بمونی.

خلاصه. 

۰ ۱

سین

من تو دانشگاه ارتباطات نرمالی ندارم. علتش رو هم میدونم. انقد نرمال نیست که میخوام کله صبح ها برم هیچ کی رو نبینم. ازمایشگاه. امروز اما دیر رفتم. سین تو ازمایشگاه منو دید. دید ماسک دارم. گفت تو باز مریضی؟ و به جای خودم شکمم رو بغل کرد. این دختر هیچ جوره بیخیال من نمیشه.

۰ ۲

مانی

ز گفت تو پول اسنپ نداری بری تا فرودگاه. میخوای اپلای کنی؟

۱ ۰

اوضاع نامرتب

بهم میگه چرا تو مثل بقیه دخترها نیستی؟ آیا اولین کسی بود که این را میگفت؟ نه. پسری که با او مجازی آشنا میشدم هم پریشب همینو گفت. هر دو به نوعی اعتراضی. اما با موضوعات متفاوت.

چرا شبیه بقیه دخترا نیستم؟ نمیدونم. آیا اصلا متفاوت هستم؟ بله. آیا این تفاوت از یه زخم میاد یا از یه دیدگاه؟ نمیدونم. آیا راضیم که این تفاوت هست؟ نمیدونم.

این وسط دارم چی کار میکنم؟

باز باید برم تکمیل پروژه پایان نامه ام در آن آزمایشگاه کثیف و پول خرج کنم تا مقاله بشود؟

مقاله بشه که چی؟

باید زبان بخونم پول بدم برم ایلتس بدم؟

نمره آیلتس بیارم که چی؟

برم اپلای کنم درس بخونم دکترا غم غربت و فقر و نداری و سوز و سرما؟

که چی؟

بمونم؟ شوهر کنم؟ هرروز برم پیاده‌روی سر راه ببینم پنیر ده هزار تومن گرون شده؟ هرروز اینترنت رو روشن کنم و ببینم یکی دزدی کرده یکی یکی رو کشته؟ هر روز بترسم که میدوئم سی.نه هام بالا پایین میره و کسی میبینه؟  تا گوشی ام را بگذارم توی شو.رتم که دزد نبردش؟

که چی؟

زنان خاورمیانه ناجورترین تجربیات و تجربه میکنن. نه اونقد عقب افتاده ان که دستشون به جایی نرسه و نه اونقد مدرن که دستشون به جایی برسه.

اون وسطها با کلی مشکل فرهنگی خانوداگی مالی فلان فلان.

اومدم اینجا ذهنمو مرتب کنم.

"هرروز" دارم چی کار میکنم؟

توی اینستا عکس های گربه ای که یه پسر 38 ساله برایم میفرستد نگاه میکنم. ست های ورزشی ام را انجام میدهم. بازی میکنم.

خیلی وقتا پایتون یاد میگیرم.

گهگاهی مقاله

و گهگاهی تر زبان میخونم

از کار هم که انصراف دادم. چون پول نمیدادن و استاد و مدرس نمیخواستن بلکه خر بار زن میخواستن.

و من استاد بودم. یه استاد بی تجربه نیم بند و این با خر بار زن فرق دارد (درست میگم؟)

حالا دیگر هیچ چیز نیستم. نه استاد نه خر بار زن. خودم نخواستم باشم.

نه همسر کسی هستم نه کارمند کسی نه استاد کسی نه دانشجوی کسی نه مامان کسی نه دوست دختر کسی. هیچ.

خودمم. 

نیاز دارم شجاع باشم.

شجاع

شجاع باشم رها کنم. حذف کنم. کم کنم.

نیاز دارم سریع باشم.

سریع.

سریع باشم بچسبم به اصلیات.

نیاز دارم صبور باشم.

صبور

صبور باشم تا نتیجه بگیرم.

ذهن نامرتبم مرتب نشد اما داره نفس میکشه...

 

۲ ۰

کاری باری

دارم کارهای فارغ التحصیلی رو انجام میدم پادکست جافکری گوش میدم و برای منابع آزمون زبان سرچ میکنم.

سه‌شنبه تدریس درس مورد علاقمو دارم و هنوز آماده نشدم.

این ترم هم یکی از استادا از دانشگاه دیگه در مورد کارهایی که تو واحد ازمایشگاه میکنم سوال داره و دم به دقیقه تماس میگیره. حس خوبیه. ترم پیش که به یکی از تهران کمک کردم. این ترم تو مودش نیستم ولی میدونم دست اخر هر چی از دستم بر میاد انجام میدم.

باید گواهی اشتغال بگیرم و ببینم اگه موسسه نمیده نرم دیگه. اگه نرم وقتم باز میشه. چیزی از دست نمیدم. حقوق استادای حق التدریس در حدیه که خجالت آوره و باید درگوشی در موردش صحبت کنی. گاهی دلم میخواد رقمشو داد بزنم و زیر و بالاشون رو یکی کنم. از بس مظلوم گیر آوردن. ولی میرم و دم نمیزنم. فردا هم از 8 تا 18 برنامه اینظوریاست.

۰ ۰

lionheart

وقتی یه کار شجاعانه میکنی مثل یه قطار زمینه رو برای شجاع‌بازی های بعدی فراهم میکنی. فعلا خوشحالم دکترا انصراف دادم و فرصت بیشتری دارم.

۰ ۱

به پایان رسید این دفتر حکایت...

نویسنده این وبلاگ بالاخره دفاع کرد. یکشنبه با دوست صمیمی دانشگاهم یعنی میم تو یک روز دفاع کردیم. کلی بدو بدو، تلاش، تمرین ارائه، وصل کردن سیستم، آماده کردن پک های پذیرایی، تب و  حالت تهوع و حتی از دست دادن حافظه ام شب بعد دفاع.

روز بعد رفتیم روستا سیب جمع کردیم. سردردم خوب شد و هوا خوردم.

در مورد دفاع چند نکته رو دوست دارم بگم:

- همیشه فکر میکردم یه موضوع جمع و جور انتخاب کردم. هنوز هم همینطور فکر میکنم.

- داور با ناباوری میپرسید همه این کارها رو خودم انجام دادم یا کسی کمکم کرده؟

- سرچی که در مورد داورها کردم و حدسی که از سوالهاشون داشتم درست از آب در اومد و جوابهایی که دادم به نظرم قانع کننده بود.

- بعدا آقای میم بهم گفت اولین کسی بودم که انقد خوب جواب سوالهارو دادم. چون او گفت بیشتر باورم شد.

- همیشه به همه میگفتم موضوع کار من کوچیک و جمع و جوره بچه های تازه وارد ازمایشگاه شده گفتن حتی با شنیدن کارهایی که کردم احساس خستگی کردن!

- یه سری چیزهارو هم نمیدونستم. علتش این بود که خیلی سریع نوشتم و کمتر کار کرده بودم. (میخوام دیگه نندازم گردن کمال گرایی و بندازم گردن کم کاری)

- استاد راهنمای دومم در مورد من از کلمه خوش‌فهم استفاده کرد. ازش میپذیریم. :))

- عزیزام چقد زحمت کشیدن برای پذیرایی دفاعم. با این که دوست داشتن تو جلسه باشن اما به درخواست من دم در تو ماشین موندن. فکر کنم کار اشتباهی کردم.

- همیشه به خودم میگفتم تو کوچه ما هم عروسی میشه. تو روستا چشمم خورد به صفحه تلویزیون که به مناسبت عید نوشته بود تو کوچمون عروسیه. تازه یادم اومد وقتش رسیده!

با این که از این یک قلم راحت شدم هنوز کلی کلی کار دارم و سرم شلوغه! خداروشکر یه مینی استراحت داشتم.

۱ ۳
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان