شنبه ۲ ارديبهشت ۹۶
کله ظهری تو اتاقم و دراز کشیدم و تند تند مسیج های تبلیغاتی برام میاد و هنوز دلم پیش شاهرخ میرزای کتابخونه مونده! همون که اگه تو تاریخا یادتون باشه شاهزاده ی افشاری بود و نمی دید. تمام وقتم شده داستان! همین الان صدای حسین وی داستان شب تو گوشمه.