خلوت

پنهان ترین گوشه ترین و روشن ترین نقطه ی کتابخانه محل جدید نشستنم شده است. جایی که وقتی به کتابم نگاه میکنم هرم خورشید به صورت بخار روی کاغذها دیده میشود.. و هر از گاهی سایه ی حشره ای کوچک از پشت پنجره. حس میکنم این قلمرو اهلی ام شده است. و مایلم کمتر کسی گذرش به این نزدیکی ها بیفتد.

..مردی جوان با لباس های یکدست خدماتی آبی رنگ می آید. روی چهارپایه ی کنار قفسه ی کتابها می نشیند ماسکش را زیر گلویش میدهد چشمانش را میبندد و دور از همه نفس تازه میکند.

۱ ۱
پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۰۴ ارديبهشت ۱۹:۰۱
چه حس خوبیه که یه جایی رو مال خودت میدونی، یعنی همون حس می کنی اهلی توئه، یه جایی هم بود تو‌کتابخونه دانشگاه ما که تا اونجا نمی نشستم نمی تونستم درس بخونم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان