بوی خوبش

تو یه کله پزی بودم که بوی قهوه مستم کرد. مرد مسنی که پشت دخل کله پزی بود منو شناخت حدس زدم احتمالا به سبب پدرم. لبخند می‌زد.  به ظرف قهوه رو به روش نگاه میکردم و فکر می‌کردم چیه.. شیرقهوه‌س یا چیز دیگه‌ای؟ برام یه لیوان ریخت بعد کارتمو دادم اما دستگاهش نخوند تو کیف پولم دنبال اسکناس بودم. سراسیمه. تشنه‌ی اون فنجون شیرقهوه. داشت از من دور می‌شد. اخر هم نشد و بیدار شدم.

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان