اتوبوس شب

شب برمیگردم و توی راه زبان می‌خونم یا قطرات بارون رو تماشا میکنم یا شاشیدن زن دیوانه توی نایلکس را. یا خانم راننده اتوبوس را که دو ایستگاه مانده به مقصد، جلوی میوه فروشی استپ میکند و از پشت فرمان نیم کیلو هویج می‌خرد..  توی راه حالم عجیبه..  چیزی در مورد آینده نمی دونم جز اینکه دلم برای این شب‌ها این شب‌ها که بدون کنترلی توشون هستم و رد میشم، تنگ میشه.


۱ ۴
** سیلاک **
۱۷ اسفند ۱۸:۴۱
مگه اتوبوس نگه نداشت که اون زن دیوانه این کارو تو اتوبوس کرد و شما متوجه هم شدین ؟؟!!! خدای من !!! 

می گذره مثل همه ی روزهای خوب و بدی که گذشته ^__^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان