کمی غفلت

◉ پیامبری از خدا خواست غفلت را از بنده‌هایش بگیرد. گفت دوست دارم بنده‌ها حتی لحظه‌ای از از تو غافل نشوند. خدا قبول کرد و غفلت را از بنده‌ها گرفت.
انسان‌ها فوج فوج کفن پوشیده به قبرستان سرازیر شدند و قبر کندند و برای مرگ لحظه‌شماری کردند. 
آن پیامبر به خدا گفت: خدایا چه خبر است؟ این مردم دیگر هیچ کاری نمی‌کنند! حتی غذا هم نمی‌خورند و فقط کفن‌پوش منتظر مرگ نشسته‌اند. 
خدا گفت: همین است. دیگر کاری نمی‌ماند که انجام دهند. کمی غفلت لازم است که آنها هم به کارهایشان برسند.



پ‌ن: در هنر آثاری را سراغ دارم که قدرت این را پیدا کرده‌اند که همه‌چیز را برای انسان بی‌اعتبار کنند. این آثار انسان را به کفن‌پوشان این داستانی که روایت کردم شبیه می‌کنند. 
یادم است وقتی آتش بدون دود نادر ابراهیمی را خواندم تا مدت‌ها چنین حالی در من وجود داشت. صبرم زیادتر شد و مهربان‌تر شدم. حرص نمی‌خوردم و حرص نمی‌زدم. 
رمان موش و گربه‌‌ی گنترگراس،  رویای مرد مضحک داستایوفسکی، هشت‌کتاب سهراب سپهری،  هایکوهای ژاپنی، فکر کردن به تاترهای مدرسه‌ای در نوجوانی، همه‌ی تابلوهای ماتیس و پیکاسو و ونگوگ، شعرهای بیدل، پیرمرد و دریای همینگوی، خواندن مقالات سایت  فلسفیدن دات کام، شنیدن ماجرای زندگی عباس کیارستمی بیشتر از فیلم‌هایش، گوش‌دادن به حرف‌های میرزا اسماعیل دولابی، شنیدن آن خواب‌ها مثل قرص روزی یک‌بار، پیاده راه رفتن و نقاشی کشیدن در خیابان ، به  من حالی شبیه‌به حال آن کفن‌پوشان بیکار می‌دهد و من را از زندگی می‌اندازد.
از صفحه اینستاگرام/تلگرام mirzaahamid




شما هم به این حالت فکر کنید و برام بگید با چه کاری این احساس رو تجربه کردید؟
۴ ۲

استیصال؟

خب علی رغم شواهد گاهی وقتا احساس میکنم خیلی تو  فهمیدن رفتار آدم‌ها باهوشم! این هوش همین الآن به من گفت باید هر چه سریع‌تر این حجم اهمیت دادن به اون آدمو بریزم تو یه مشمای سیاه و درشو محکم ببندم. و انگار نه انگار.

دست‌هایی که گچی نشد

اخیرا تمام  ۹۰ دقیقه های سر کلاس  مثل یک بازیکن فوتبال در حال دویدن و مسئله حل کردن بودم. جواب هر سوالی که در میاوردم حس میکردم آسونه و زشته برم پای تخته. ترم تموم شد و من دستم به گچ نخورد. تمام.

615tg

زمان گذشت تا با خودم رو راست بشم و فکر کنم به نظر دوستش دارم. وقتی بهش فکر میکنم احساس بدی ندارم. اما حس میکنم لیاقت نداره! کافی نیست.  چون خیلی فرصت داشته در حالیکه گند زده و همیشه میدونه من باهاش یه جوری هستم. یه جورایی مطمئنم از ته قلبش اهمیتی برای این احساس قائل نیست خیلی سطحیه! به هر حال حتی هیچ ویژگی برجسته خاصی هم نداره واقعا موندم چرا این عنان جلوش کج میره! ولی می‌دونید ما لزوما علاقه مند به آدماهای کامل و به درد بخوری نمیشیم.

همینطوری دارم حرف میزنم!

صبح با شعار همه دوست من هستند اما هیچ کسی کراش من نیست وارد دانشکده شدم. هر سال این موقع همچین حال و هوایی دارم. سر امتحان تمرکز نداشتم. حس میکنم هدف‌هام زیاد شدن و من توشون گم شدم! ظهر خیلی گرم بود. و من ابستن یک سردرد بدقلق بودم.
الان شبه و مهمونی تموم نشده اما من شلوارمو عوض کردم نشستم تو اتاق برای کلاس‌های آخر استادی که دوستش دارم و متاسفانه داره تموم میشه درس میخونم! هیچ فکرشو نمیکردم از اون استاد محبوب ِ همه زیاد خوشم نیاد ولی از این استادی که همه بدشون میاد خوشم بیاد. یک بیمار روانیه. انگار خیلی حالیشه و خیلی غیر منتظره‌س! به اندازه‌ای که من هم میخوام تو همه‌ رشته ها سررشته داره و با استبداد و عقاید خشک حرفامونو میشنوه! همیشه اخر کلاس ازمون سر موضوعهای مختلف که از مغز جالب و مرتبش میاد بیرون، نظرخواهی میکنه!
داره بارون میاد‌. شدید و با این که چراغ روشنه اما از پنجره نور رعد و برقها  دیده میشه. امسال هم زیر بارونا زیاد دعا کردم اما مهم ترین چیزی که دلم میخواست بگم این بود: خدایا شکرت.
۲ ۲

چیزهایی که حق ماست اما زشت است

جدیدا فکر میکنم خیلی چیزایی که قبلا حق خودم میدونستم ولی فکر میکردم زشته و نباید عنوان کنم، درست و به جا بودن و عمیقا از لایه‌های انسانی و روحیه حق شناسی ذاتی‌م اومدن. حالا دیگه جلوشونو نمیگرم. حتی کمکشون میکنم. بهشون چهره انسانی میدم. و سعی میکنم براشون کاری بکنم و جلوی آدما عنوانشون کنم و از سرزنش شدن نترسم. باید روی هر نوع خودمو فدا کردنی اسم فداکاری نزارم‌ و سعی کنم برای حقی که دارم بااحترام و به جا تلاش کنم.

۲

رستگاری

امشب تنها یک راه برای رستگاری وجود داره. فکر نکردن به هیچ چیز. فکر میکنم شاید قشنگ‌ترین چیزی که خدا دیده زن‌های قوی خاورمیانه‌ست.

هزار و یک آدمی که باید از آن‌ها کند

بنظر خسته‌ای چیزی شده؟ این اولین جمله‌‌ی آدمیه که قصد دور شدن ازشو دارم اما پای رفتن ندارم.

About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان