روز ۲۲م قرنطینه

صبح هوا خوب و بهاری و خنک و َشبیه اسفند بود.

شب به یاد عمه هاجر، فکر کردن به جزییات او. شال بزرگ ترکمن، النگوهای پهن طلایی کمرنگ، نحوه‌ی بغل گرفتنش موقع روبوسی، یک ماه زندگی با او در خانه‌مان، صدایش، ترکی صحبت کردنش، پاکتهای سیگارش، خانه اش، شماره‌ی تلفنش، درد‌هایی که کمتر کسی می‌فهمید.

۵ ۴

روز ۲۱م قرنطینه

صبح یه خانم روی پشت‌بوم ساختمان روبه رویی با گرم‌کن فسفری نرمش می‌کرد. بین نماز ظهر و عصر یک دفعه صدای دهل از تو کوچه اومد. برای دقایق کوتاهی همه از پنجره‌ها تماشا میکردن. احساس می‌کردم اون دو نفر با دهل و سورنا؟ اون پایین آدم‌های بزرگی بودن. یک سری شیرینی محلی سرخ‌شده هم درست کردیم. این شعر رو دیدم؛

دوزخ شَرَری ز رنج بیهوده‌ی ماست

فردوس دمی ز وقت آسوده‌ی ماست

خدایا ممنونم که حواست به من هست. کنار تو آرامم. بهت نیاز دارم.

۰ ۰

روز ۲۰ام قرنطینه

زیاد خوابیدم. تلگرام و اینستاگرام را قطع کردم. با مهمان کوچولو بازی های خسته کردیم که راضی بودم. ورزش کردم حس کردم ورزشم نسبت به تمرین‌های تلویزیون در حد گرم کردن هست ولی بازم شاید موثر. یاد این افتادم که میتونیم بریم پشت‌بوم و هوا بخوریم.

خدایا مرسی بابت کمک‌هات و به امید تو.

۱ ۲

روز ۱۹هم قرنطینه

جدی‌تر شدن موقعیت خطر.

۱ ۰

روز ۱۸هم قرنطینه

غیر وقت گذرانی با مهمون کوچولومون، یعنی بچه خواهرم که مامان باباش سر کار بودند، سعی کردم از اپلیکیشن‌های کتاب‌خوانی کتاب مجانی گیر بیاورم. صدایم کمی رنگ گذشته را گرفت و بعد مدت‌ها حمام رفتم اخر شب که اگر ماسک ماست و روغن زیتون نزده بودم باز هم نمی‌رفتم. رفتم و آن داخل و در میان کاسه های آب جوشی که روونه خودم میکردم جسمم التیام می‌یافت

۰ ۰

روز ۱۷ هم قرنطینه

احساس می‌کنم یک چیزی توی خونم پایین رفته. یک چیزی که دیوارها مانع ورودش شدن. شاید خورشید. دلم میخواد به حال خوبی که‌ میاد سراغم و نوسانیه چسب بزنم. دلم می‌خواد برنامه ای که ریختم رو ببرم جلو و کمی کارهای مورد علاقمو بیشتر کنم و ویتامین حال خوب به خودم تزریق کنم. دلم میخواد متعادل باشم. بله از خدا اینو می‌خوام.

۱ ۳

روز ۱۶هم قرنطینه

با این که اذعان میکنم از این بیماری وحشتناک و از تو خونه موندن آنچنان دلخور نشدم، اما به طور غیرمستقیم دست افسردگی و اضطراب رو گرفتم و تو اتاق تاریکشون نشستم. می خواهم برای خانواده ام هم که شده شادتر باشم اخر آنها فکر میکنند تحت تاثیر اخبار اینترنت هستم. اما بیشتر اینه که موقعیت بستر مناسبی برای نشستن در اتاق تاریک است. امروز کمی تمرین نوشتن زبان کردم و  با این که ساعت از نیمه شب گذشته میخواهم داستان کوتاه بخوانم. ساعت خوابم که تحت تاثیر کار و بار و دانشگاه نباشد فورا باز می‌جوید روزگار وصل خویش و من شب‌ها بیدارم  صبح‌ها خواب.

رفت و امد با خواهر و برادرها کم شده و مامان ناراحت است. من هم ناراحت و هم راحت هستم. از مهمانهای سرزده خودی راحت شده ام اما تماس‌های تصویری افتاده به گردنم.

میخواهم داستان کوتاه بخوانم بیشتر دعا کنم و از فردا اینستاگرام را ببندم  اگر طاقت اوردم. تا تولدم که شاید بتوانم عکس خوبی از خودم یا آن روز دست و پا کنم. شاید هم نخواهم کاری کنم. دنبال ایده برای خاص کردن روز تولدم هستم اما به شدت دست و بالم بسته است. بسته تر از همیشه. دوست داشتم کیک تولدم را خودم درست کنم و رویش را با گل تزیین کنم اما انگار که باید قید گل را بزنم چون ممکن است ویروس داشته باشد و با شوینده یا الکل قابل شست‌وشو و روی کیک قرار گرفتن نیست.

روی هم‌اسکرین گوشی‌ام یک عکس‌ از روزهای جلوی اینه‌ی باشگاه گذاشتهام.

۳ ۲

#قرنطینه

میخوام از سهمیه‌ عمرم واسه به کار بردن کلمه‌ی‌ "قرنطینه" استفاده کنم. فکر نکنم موقعیت دیگه‌ای پیش بیاد.

 

 

 

۰ ۲

دقت، زندگی معمولی و امیدواری

یکی از چیزهای عجیبی که بهش فکر می‌کنم اینه که یه خونه داشته باشم که وسیله‌های داخلش مال خودم باشه مثلا یه خونه که مال منه! و حتی استکان نلبعکی اش رو خودم خریده باشم و مال منه! توش راه میرم درحالیکه نتایج تلاس‌هام تبدیل به آرامش شده و آدم‌ها میان توش و در چیزی که ساختم سهیم میشن... 

۰ ۲

مالتی کاراکتر!

سر کلاس مشاوره مدرس میگفت هر کدوم ما متوجه هستیم که داخل خودمون با چند آدم مواجه ایم. همه‌ی ما به نوعی چند شخصیتی‌ایم.
الان دارم به پیام‌های گوشیم نگاه می‌کنم و حس می‌کنم داخل پیام با آدم‌های مختلف، یک شخصیت متفاوت هستم:))

۰ ۲
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان