google it!

چیزی که دانشجویان سال پایینی موقع سوال پرسیدن ازم یاد می گیرن؟ گوگل کردن.

احساس می‌کنم با گوگل خیلی از سوال ها رو تونستیم خودمون پیدا کنیم.

۱ ۱۰

فراموشی

کاغذ‌ها و نوشته‌های گذشته ام را می‌خوانم و بیشتر از آنچه به نظر می‌آید از یاد برده‌ام.

۱ ۴

keen part!

میگن یک تکنیک درمانی هست تو روانشناسی که طرف رو در شرایطی که نسبت بهش فوبیا داره و درگیره قرار میدن. تکنیک غرقه سازی! نمی دونم کجا و در چه مواردی کاربرد داره ولی من که صبح به عنوان بخشی از کار عملی، توده سرطانی روده موش رو با تیغ جراحی تیز خرد کردم و مراحل کار را به همراهی هم‌گروهی به طور قابل قبول انجام دادم، تا الان که یادش میافتم خودمو چنگ می‌زنم. :))

 

نوشتنش سخت بود اما نوشتم که شاید خوب باشه. شما از چه کارهایی فوبیا دارین که بعد تو موقعیت انجامش قرار گرفتین؟ سخنرانی؟ خون گرفتن؟ زلزله؟ در موردش حرف بزنیم.

۳ ۵

ups and downs

یک روزی با آهنگ توی آسانسور بغضم میشه و  به قیافه ام تو آینه نگاه میکنم و یک روز بعد با همون آهنگ تو اون جعبه ی کوچیک در حال حرکت قر میدم. امروز رو کامل نوسان نداشتم و توی اتوبوس یک کتاب جدید شروع کردم و رفتم ورزش و از سلف جدید ناهار گرفتم و با خواهرزاده ام حرف زدم و جواب سوال کلاس فردا را نوشتم. نمی دونم چی میشه به دخترداییم که چهار سال پیش از علاقه ام به رشته ام میگفتم پیام دادم و لا به لاش گفتم خیلی پول پرست شدم . مدتیه دارم یه کتاب می خونم که نشون میده رشته ام در آینده چشم اندازه خیلی خوبی داره. نمی دونم باور کنم یا نه. فکر این که آزمون مجدد بدم منو درگیر کرده و از طرف دیگه موقعیت الانم قابل قبوله. فعلا این فکر هارو گذاشتم کنار و به این فکر می کنم که خودمو بالا و حال خوب نگه دارم. و کلاس ها رو برم. و زودتر یه گوشه پیدا کنم برای خزیدن به اونجا و درس خوندن برای همه ی پلن های ۱، ۲ و ۳ و زودتر اوکی کردن یکی شون. امیدوارم اون یکی یک خوب باشه و ریسک هاش رو دوست داشته باشم واقعا می دونم هیچ کاری نکردن هم الان یک ریسکه.

۰ ۳

798th

گفتم اگه در کاری مطمئن باشم بقیه آدم ها آن را تسهیل می‌کنند؟ اشتباه کردم. اشتباه. امیدوارم یک روز از من حمایتی بشه که انتخابش کردم. نه حمایتی که اونجاست و گه مالی شده.

۰ ۱

خلاصه حواسش به من هست:)

شاید باورتون نشه ولی من امروز میخواستم بادوم زمینی سرکه ای بخرم و حالا فیلترشکنم بادوم زمینی تبلیغ می کنه اینو دیگه هیچ جوره نمی تونست سر در بیاره حتی به زبون هم نیاوردم:( فقط گوشیم دستم بود اون لحظه:)) فکر کنید اگه از تموم لحظه های ما فیلم بگیره و بررسی کنه، بعد اون وقت من تا حالا یک خرید اینترنتی هم نداشتم.

۰ ۱

life is better with you

میان همه ی دلایل خوب برای زندگی، یک بسته چیپس باز شده‌ی توی کوله‌ام موقتا منو از فکر و خیالها میاره بیرون.

۱ ۲

795th

قبلنا پادکست ده صبح گوش می‌دادم که  یه جاش می‌گفت کلا تا وقتی اولین قراردادتون رو نبستید، شرکت نزنید. حالا من اینو تعمیم میدم به همه چی. معمولا کمی از کارهای یک ایده جلو رفت بقیه در جریان قرار میگیرند، دلیل عمده  از این کار اینه که وقتی خودم مطمئن شدم اصولا آدم‌ها تسهیلش می‌کنن.

۰ ۲

it's hard changing your life.

امروز یک دانشجوی کارشناسی تازه نفس بهم زنگ زد. فکر کنم یک هفته ای هست که دانشجو شده شماره منو از یه استادی گرفته (که انگار شوخیش گرفته) و گفت میتونه تو نوشتن مقاله بهم کمک کنه! و پیله.فکر کنید من بتوانم به کسی کمک کنم مقاله بنویسه در حال که خودم چنین کاری نکردم و شاید یهو انصراف دادم!

زمان داره میره جلو و اوضاع داره پیچیده میشه. من آن اوایل ترم یک کارشناسی یک گوشه نشسته بودم و از دور همه چیز را وارسی میکردم حتی یک مدت تو محوطه مینشستم و خودم را روی کاغذ تحلیل می کردم این کار ها  کم کم تحلیل رفت و به جای تصمیم گرفتن رفتم که اشتباهی اگر هست تجربه کنم! تلاش هام تو فعالیت های اکادمیک نمود پیدا کرد و من خواه نا خواه وارد گود پژوهش شدم. وقتی که اطلاعاتم خیلی زیاد تر شد از خودم تعجب می کردم که این همه آب و کود و اطلاعات برای آدمی که هنوز داره یک رشته رو وارسی میکنه یه کم زیاد و عجیب شده! همیشه منتظر بودم ببینم خوشم میاید آیا ارزش داره آیا و هزار تا آیای دیگه. امسال بعد تجربه های خیلی بیشتر یک مقدار جسارت لازم دارم و رضایت قلبی.

سوال های زیادم مثل کوه همین الان هم دورم را گرفته اند. این بار نمی گذارند نفس بکشم و من به این تنگی نفس امید دارم. چون وقتی کمی روشنایی باشه و یک راه کوچک برای نفس کشیدن، داخل سوراخ میمانی.

من یک روز آزاد میشم و امیدوارم اون روز حالم خوب باشه. مطمئنم یک تصمیم خوب، یک بلند شدن درست و حسابی و یک سری کارهایی که شجاعت میخواد یک جایی منتظرمه.

اولین روز کارشناسی

۱ ۱

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

فکر می‌کنم یکی از چیزهایی ‌که می‌خواستم در وبلاگم بنویسم نشانه هایی که پیدا میکردم بود. حالا نشانه ها را می خواهم در پستو قایم کنم. در نهانخانه. اما نمیشود که فقط از حس های خالی شده ام بنویسم. ‌‌میخواهم بگویم گاهی  نشانه می‌بینم. زیاد هستن و من گاهی میبینم و گاهی در موردش حرف نمی زنم. شاید یک روزی بتوانم حق مطلب را بیان کنم. فکر کنم همین الان هم کار را خراب کردم.

۰ ۳
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان