روانشناسی

تو فضای آکادمیک همش میخوام خودم رو به سمت روانشناسی هل بدم. وقتی هنوز کنکور نداده بودم کتابهای روانشناسی میخوندم. حتی سال اول قبول شدم. چرا میگن قسمته ولی تو تحصیل من هر چی قسمت نبود انگار جذاب تر بود؟

۰ ۰

روزنه

سرما خوردم و به شدت سرفه میکنم. هر بار که سرفه میکنم شکمم درد میگیره چون در اثر ورزش عضلاتم گرفته.

یه ماه تمام شد که چند حرکت ورزشی مدنظرم رو بی کم و کاست هرروز انجام دادم. تو مهمونی، سرشلوغی، مریضی، بی حوصلگی. هرروز.

حس میکنم پاهام لاغر شده و اندازه یه روزنه  بین ران‌هام فاصله افتاده که نشون میده حاصل ایییین همه تمرین همین یه تغییر کوچولو هست همین روزنه کوچولو که نور ازش رد میشه و تداعی‌گر باریکه‌ امید هست.

نزدیک ددلاینهای اپلای دانشگاه‌ها هستم در حالی که هیچی سر جاش نیست‌. نشستم و توصیه نامه و مدارکم رو درست کردم. حوصله ام نمیکشه به استادم بگم برام نامه بنویسه با این که رابطه و همکاری ها رو حفظ کردم.

داروهایی که میخورم یه مقدار کلافه و خموده‌ام کرده. تمام روز دراز کشیده بودم و بازی گوشی میکردم. از این بازی هایی که سه تا سه تا جور میکنی و پوچ میشه تا آیتم ها تمام بشن. بهم آرامش میده. البته اگه زیاده روی نکنم. مدتیه زیاده‌روی کردم. بعد مدتها امشب کتاب خوندم. امیدوارم بتونم کتابخونی رو برگردونم به روتین.

خیلی دلم میخواد مقاله ارشدمو تا قبل عید سابمیت کنم. باید پرقدرت ادامه بدم. خدایی خوب طاقت آوردم اما هنوز نتیجه نداده. و این یعنی هنوز حول نقطه صفر هستم.

۰ ۱

سین

من تو دانشگاه ارتباطات نرمالی ندارم. علتش رو هم میدونم. انقد نرمال نیست که میخوام کله صبح ها برم هیچ کی رو نبینم. ازمایشگاه. امروز اما دیر رفتم. سین تو ازمایشگاه منو دید. دید ماسک دارم. گفت تو باز مریضی؟ و به جای خودم شکمم رو بغل کرد. این دختر هیچ جوره بیخیال من نمیشه.

۰ ۲

مانی

ز گفت تو پول اسنپ نداری بری تا فرودگاه. میخوای اپلای کنی؟

۱ ۰

کاری باری

دارم کارهای فارغ التحصیلی رو انجام میدم پادکست جافکری گوش میدم و برای منابع آزمون زبان سرچ میکنم.

سه‌شنبه تدریس درس مورد علاقمو دارم و هنوز آماده نشدم.

این ترم هم یکی از استادا از دانشگاه دیگه در مورد کارهایی که تو واحد ازمایشگاه میکنم سوال داره و دم به دقیقه تماس میگیره. حس خوبیه. ترم پیش که به یکی از تهران کمک کردم. این ترم تو مودش نیستم ولی میدونم دست اخر هر چی از دستم بر میاد انجام میدم.

باید گواهی اشتغال بگیرم و ببینم اگه موسسه نمیده نرم دیگه. اگه نرم وقتم باز میشه. چیزی از دست نمیدم. حقوق استادای حق التدریس در حدیه که خجالت آوره و باید درگوشی در موردش صحبت کنی. گاهی دلم میخواد رقمشو داد بزنم و زیر و بالاشون رو یکی کنم. از بس مظلوم گیر آوردن. ولی میرم و دم نمیزنم. فردا هم از 8 تا 18 برنامه اینظوریاست.

۰ ۰

lionheart

وقتی یه کار شجاعانه میکنی مثل یه قطار زمینه رو برای شجاع‌بازی های بعدی فراهم میکنی. فعلا خوشحالم دکترا انصراف دادم و فرصت بیشتری دارم.

۰ ۱

به پایان رسید این دفتر حکایت...

نویسنده این وبلاگ بالاخره دفاع کرد. یکشنبه با دوست صمیمی دانشگاهم یعنی میم تو یک روز دفاع کردیم. کلی بدو بدو، تلاش، تمرین ارائه، وصل کردن سیستم، آماده کردن پک های پذیرایی، تب و  حالت تهوع و حتی از دست دادن حافظه ام شب بعد دفاع.

روز بعد رفتیم روستا سیب جمع کردیم. سردردم خوب شد و هوا خوردم.

در مورد دفاع چند نکته رو دوست دارم بگم:

- همیشه فکر میکردم یه موضوع جمع و جور انتخاب کردم. هنوز هم همینطور فکر میکنم.

- داور با ناباوری میپرسید همه این کارها رو خودم انجام دادم یا کسی کمکم کرده؟

- سرچی که در مورد داورها کردم و حدسی که از سوالهاشون داشتم درست از آب در اومد و جوابهایی که دادم به نظرم قانع کننده بود.

- بعدا آقای میم بهم گفت اولین کسی بودم که انقد خوب جواب سوالهارو دادم. چون او گفت بیشتر باورم شد.

- همیشه به همه میگفتم موضوع کار من کوچیک و جمع و جوره بچه های تازه وارد ازمایشگاه شده گفتن حتی با شنیدن کارهایی که کردم احساس خستگی کردن!

- یه سری چیزهارو هم نمیدونستم. علتش این بود که خیلی سریع نوشتم و کمتر کار کرده بودم. (میخوام دیگه نندازم گردن کمال گرایی و بندازم گردن کم کاری)

- استاد راهنمای دومم در مورد من از کلمه خوش‌فهم استفاده کرد. ازش میپذیریم. :))

- عزیزام چقد زحمت کشیدن برای پذیرایی دفاعم. با این که دوست داشتن تو جلسه باشن اما به درخواست من دم در تو ماشین موندن. فکر کنم کار اشتباهی کردم.

- همیشه به خودم میگفتم تو کوچه ما هم عروسی میشه. تو روستا چشمم خورد به صفحه تلویزیون که به مناسبت عید نوشته بود تو کوچمون عروسیه. تازه یادم اومد وقتش رسیده!

با این که از این یک قلم راحت شدم هنوز کلی کلی کار دارم و سرم شلوغه! خداروشکر یه مینی استراحت داشتم.

۱ ۳

بطری آب

اومدم اینجا و دلم میخواد چیزی بنویسم. آزمون استخدامی رو خوب دادم. سوالات عمومی که همش دینی حکومتی بود رو اصلا بلد نبودم. به جاش هوش و توانمندی ذهنی رو فکر کنم 100 بزنم که میتونن همدیگه رو بشورند.

یه استراحت درست و حسابی کردم و حالا باید برگردم به ماراتن پایان‌نامه که به پایان برسونم.

دیت مجازی هم یه خرده رمز گشایی کرد از خودش که تصمیم گرفتم فعلا ادامه بدم. اون هم تهران مشغول ریوایز مقاله‌اش هست و شدیدا در حال ریاضت و پول جمع کردن برای پست داک و مهاجرت. 

من هم بیرون که هستم دیگه دلم نمیخواد چیزی بخرم. حتی یه بطری آب.

۰ ۰

کار سخت، تغار بستنی و ما چند نفر.

تو هفته ای که گذشت سخت ترین کاری که دو سال براش جوش میزدم رو انجام دادم. در حالی که روز قبلش از پله ها افتاده بودم و پشتم کبود شده بود و همه میگفتن برو عکس بگیر و هوا انقد آلوده بود که قشنگ حس چرنوبیل میداد. و چه صحنه سازی بود برای کار مهمی که بالاخره داشتم انجام میدادم! اخرین کار پایان نامه ام. همین طور بعدش به عنوان جایزه رفتم بستنی فروشی که همیشه میخواستم برم.

اندازه یه تغار بستنی سفارش دادم. خانم صندوق دار قشنگ فکر کرد چند نفریم. ولی ما یک نفر بودیم. من و منطقم و ترسم و شجاعتم.

۰ ۱

مو!

چهارشنبه ارائه سمینارم رو قابل قبول دادم و حالا باید موهای ریخته ام رو از روی فرش جمع کنم.

۰ ۳
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان