هنر عشق ورزیدن

دارم کتابی میخونم به عنوان هنر عشق ورزیدن.

اینجوری شروع میشه که همه حیوانات در طبیعت نشانه هایی از عشق و دوست داشتن دارن و انسان هم درست همینطوره. طبیعت در واقع همون بهشت دست نخورده ای ست  که انسان از وقتی که از اون جدا افتاد در عشق هم دچار فقدان شد. فقدان و ابهامی که سعی شده با قوه عقل یه جورایی جبران بشه.

 

سوالی که من از شما دارم اینه

اگر در زندگی تون عشق بخواین چه جوری برای اون آماده میشین؟

کتاب اشاره های جالبی داره به این که ما پیدا کردن عشق رو با مردم پسند بودن اشتباه میگیریم. حنی با جاذبه های جنسی. حتی شده عاشق شدن رو مثل یه جور مبادله و داد و ستد مبینیم. مثلا چیزی برای عرضه باید داشت. هیکل مناسب صورت زیبا ثروت فراوان قدرت بدنی و ...

این ارزش ها حتی بسته به این که کی کجا به دنیا بیاین ممکنه عوض بشه مثلا دهه های 1920 زنانی در مرکز توجه بودن که سیگار میکشیدن. در صورتی که در سال های اخیر اونهایی که سازگاری بیشتری با زندگی دارند برای پیدا کردن عشق شانس بیشتری دارند..

کتاب قدیمیه و از کتابخونه گرفتم. یه نفر  قبلا با مداد جاهای قشنکشو علامت زده.

۰ ۱

mindset

دارم کتاب طرز فکر از کارل دوک رو میخونم. در مورد تفاوت دو نوع طرز فکر اصلی آدم‌ها (ثابت و رشد) صحبت میکنه. ده صفحه خودندم و خیلی توجهم رو جلب نکرده. نمیدونم 290 صفحه بعدی رو میخونم یا نه. قصد دارم یه کم دیگه ادامه بدم و بعد تصمیم بگیرم چون ورق میزدم پر داستان ریزه بود و البته کتاب خوش دستی هم هست! نکته ساده اما جالبی که وجود داره اینه که طرز فکر ما میتونه ترکیبی از هر دو حالت ثابت و رشدی باشه. میتونه موضوع به موضوع فرق کنه و این خودش بینهایت حالت فکری درست میکنه. مثل یه طیف گسترده که ما هر کدوم یه جاش هستیم. بعضی از هم دوریم. بعضی به هم نزدیک.

امروز کتاب قبلی که مدتها تو دست و پای منو و ن بود رو از قفسه در اوردم بهش نشون دادم و گفتم راستی ن! این تموم شد. میخوام بچه یاد بگیره کارها بالاخره تموم میشن و اگه زحمت پیش بردنشون رو بکشیم حس خوبش تا مدتها (اگه نگیم همیشه) هست. البته یکی هم باید اینا رو به خودم آموزش بده.

 

پ.ن. ن همان خواهرزاده 6 ساله‌ام

۰ ۱

818th

وظیفه فلسفه عبارت است از آماده کردن نرم‌ترین فرود ممکن خواسته‌های ما بر روی دیوار ا‌نعطاف ناپذیر واقعیت.

..

وقتی چیزی سکوت اتاق غذاخوری را بر هم می‌زند؛ چرا وسط شام بروید و فقط به این دلیل که برده‌ها سرگرم صحبت هستند، شلاق را بیاورید؟

 

بخش‌‌هایی از کتاب تسلی بخشی ‌های فلسفه، آلن دوباتن

 

۰ ۳

average!

یک شعاری را خیلی وقت پیش توی کلاسورم نوشتم که بعدا اتفاقی یک زمانی که احتیاج داشتم جلوی چشمم آمد نوشته این بود:

you dont think average, you don't perform average.

 

فکر میکنم آدم ها در دنیا هر چه را که بیشتر نیاز دارند بهتر می بینند و بیشتر می گویند! فکر می کنم این یکی از همان هاست. گفتم همیشه آخر کار خیلی مهم است. فکر می کنم یک هویی آخر کار ، چند قدم مانده نزدیک است بیایم روی همان خط average. فکر میکنم از صبح که داشتم رزومه مینوشتم اخرش نزدیک شدم روی همین average. خستگی چیزی است که مرا به average می کشاند. مرا نزدیک خود می کند و به خود راضی. فکر می کنم اگر در زندگی از چیزی با نهایت قدرت فرار کرده باشم average است. مبارزه زیاد بوده است در این راه. فکر کنم اخرش خیلی مهم است. آخرش همیشه خیلی مهم است.

۰ ۲

این ما

نمی توانیم یک جا بنشینیم و به سادگی از خودمان مستقیما جویا شویم که احتمالا میخواهیم با زندگی حرفه ایمان چه کنیم. این 《ما》عقب نشینی می کند، سکوت پیشه می کند و زیر عدسی تحلیل هایمان تکه پاره می شود

شغل مورد علاقه؛ دو باتن

۲ ۴

668th

.

شما خودتونو تو آینه می‌بینید؟

من نمی‌بینم..

.


هم‌نوایی شبانه ارکشتر چوب‌ها

۰

باد ما را با خود خواهد برد

در شب کوچک من، افسوس

باد با برگ درختان میعادی دارد

در شب کوچک من دلهره ویرانیست

گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

من غریبانه به این خوشبختی مینگرم

من به نومیدی خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را میشنوی؟

در شب اکنون چیزی میگذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظه‌ی باریدن را گویی منتظرند.


فروغ

۰ ۱

اینجا خاور میانه است

جایی که زمین‌های بایر را باید بیل زد
تا چاه نفت سبز شود
تا شرکت‌های نفتی
برای ما خانه‌های شرکتی بسازند
و بشکه‌های خالی نفت را
برای استحمام بچه‌های‌مان
در میدان اصلی شهر قرار دهند


پوریا عالمی

۱ ۳

Sari galin*

دامن کشان،

ساقی می خواران،

از کنار یاران،

مست و گیسو افشان،

می‌گریزد.


۴

.

آقای برهانی گفت اگه بخوای یه جنگلو نقاشی کنی با چی شروع میکنی؟

خانم برهانی جرعه ای را که در گلو داشت قورت داد گفت با یه روباه.. آقای برهانی گفت روباهه رو با چی شروع میکنی؟ خانم برهانی مکث کرد چشمک زد.. خندید. آقای برهانی با قاشق مه را از سر لیوان برمیداشت و بر دهان ندشت خندید گفت نه که... دارم جدی میپرسم. خانم برهانی شیطنت میکرد. دم را دمب میگفت با دمب! و اول را اوول گفت..گفت اوول دمبش رو میکشم. آقای برهانی باز مه به دهان گذاشت. سبیلش را که مه توش سرگردان بود به لب گرفت  و مکید گفت دمبش رو با چی شروع میکنی خانم برهانی گفت همون اول دستتو خوندم که.. با نقطه شروع میکنیم .. اینو میخواستی بگی؟ آقای برهانی گفت آره.. با نقطه هم تموم میشه. خب.. اگه دو تا نقطه بزاریم رو یه کاغذ کی میفهمه چی کشیدیم؟ خانم برهانی گفت چه احتیاجیه دیگران بفهمن آخه.. نفهمن خب خود آدم که میدونه.. و زود گفت عاشقتم ها! آقای برهانی گفت جان دلمی.  و چشمانش خیس شد به خانم برهانی خیره شد گفت میفهمی پکر میشوم برای این که عاشقمی؟



ادامه به قلم و صدای علیرضا روشن در کانال..

۰ ۰
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان