شیطان و گوگل اسکولار

وقتایی که توی یک گروه خسته میشم کارهای شیطانی میاد سراغم! مثلا آدم‌ها را وارد یک آزمایش سخت میکنم؛

این که چقدر میتوانند در برابر سوالها تردیدها موانع و مشکلاتی که در مورد ایده وجود داره مقاومت کنن و از ایده دفاع کنن.

این تنها وقتی هست که از شکست خوردن آدم‌ها و پیروزی خودم ناراحت میشم! البته هر چه بیشتر مقاومت کنند کار سخت تر می شود و جذاب تر. آن‌قدر جذاب که دوباره می روم گوگل کروم را باز میکنم و دنبال تجهیز کردن شیطان درونم میشوم! تا قوی تر مبارزه کنم. در نهایت شاید یک جایی متاسفانه آن ها دوباره چراغی درونم روشن کنند و مرا تبدیل به یک آدم امیدوار به ایده و پروژه کنند جدا چه قدر راه هست تا رهایی.

۲ ۲

حداقل ها

به نظر من تا اینجا بهترین و بالاترین مزیت کار گروهی اینه که وقتی شما ناامید هستین اونها همچنان در موردش ایده پردازی می کنن، پیگیری میکنن و حرف میزنن. این به شما که نشستین و کار رو مسخره ارزیابی میکنین انرژی میده تا دوباره ادامه بدین.  کار گروهی یه جور نوسان گیره! از بالا و پایینهای پروژه برآیند میگیره.
با این که همچنان بهش عادت ندارم و تمایلاتم جور دیگه ایه اما دوست دارم نتایج یه کار علمی گروهی که میخواد خودشو وارد بازار کنه اما در واقع در جایی پایین‌تر از هیچی بودن قرار داره براتون بگم. بعدها.



۱ ۴

737th

خودم را می‌بینم با قدم‌های کوچکم که حقیرانه به سمت هدف گام برداشته‌اند و؟

احساس ابهت میکنم.

۰ ۳

حیوان ناطق؟

از خودم میپرسم چی میخوای؟ کتابا روی میز بازه. بعد ناهاره. یه بعدازظهر مثل همیشه‌س که من برعکس بقیه خوابم نمی بره هیجوقت. دراز کشیدم و کیهان کلهر گوش میدم. با صدای کم. از خودم میپرسم چی میخوام و جوابی نمیاد. جوابی نمیاد. همین الآن یه دسته پرنده از جلوی پنجره رد میشه. میپرسم آیا اونها هم تو این سرما، بهار یادشون میاد؟ میرم تو سیم‌پیچی های مبهم حیوان بودن. نفهمیدن. سردرگم بودن. ترسان.. نمیدونم.

باید پاشم.

۰ ۳

میز من شبیه خودمه!

روی میزم چهارتا لیوان شیشه ای هست که فقط توی یکیشون آبه و بقیه خالین . جامدادی خرسی سوم دبستانم هم هست همان که چند سال بعد دوستان راهنماییم گفتند قدیمی است و من نمی دانم چرا خجالت کشیدم! (عوضش حالا سالم تر مانده.) همین‌طور یک عدد کارت بانکی و یک کارت اتوبوس هم هست با یک بطری آب معدنی خالی که هر دفعه تویش آب می ریزم. میبرم باشگاه. یک ساعت طلایی با بند قهوه ای روشن ِ پوست شده تعداد خوبی خودکار رنگی و کاغذهایی با تعداد زیادی اسم مولکول.

۰ ۵

دود ؟

هشت صبح جمعه ای می‌پرسم من الان تو دود ِ رویاهامم یا خود رویاهام؟

۱ ۴

hate love group

قبل از هر جلسه ای که گروه میزاره خیلی زیاد از اون جلسه، گروه، موضوع و اعضای گروه متنفرم. مثل یک قربانی که اون رو به محل سر بریدن میکشند همان طور خودم را می کشم سر قرار. قطرات خون در راهرو. و سر مچاله شده ام عاجز از گفتن کامل ترین جمله کوتاه دنیا؛ 《نه》

 اما در برگشت یک چراغ توی دلم روشن شده. همین. تمام کارهای گروهی که کرده ام همین بوده است. تنفر. چراغ. تنفر. چراغ. تنفر و بعد رها شدن و انهدام.

فکر کنم تقریبا هیچ گروه اجرایی که در آن حضور داشتم باب میلم نبوده شاید چون هر گروهی که خودم در آن بوده‌ام کسر شانم میشده یک عضوی مثل خودم داشته باشه!

۰ ۳

رشد؟

چیزی که این چند روز ذهنمو مشغول کرده اینه که آدما هم مثل من در تغییرند!یعنی زمان، اون ها و طرز فکرهاشونو تغییر میده. درست همونطوری که منو عوض میکنه. مشکل اینجاست که من خودم رو در حال تغییر میبینم(میبینم؟) اما اون ها توی ذهنم ثابتند. خیلی وقتها چیزهایی رو که ازشون یادگاری تو ذهنم ثبت شده بازگو میکنم و می بینم یا یادشون نیست یا دیگه قبول ندارن!
تغییر کردن آدم ها که چیز عجیبی نیست اما این که ما نمی تونیم خودمونو به روز رسانی کنیم و یا بدتر بر اون اساس راهی رو انتخاب میکنیم عجیبه! چه طور میتونیم نصحیت یا کمک این آدم ها رو قبول کنم در صورتی که نمی دونم کی بهتر رشد کرده و حرف درست ترو زده؟

۰ ۵

right names

صدا کردن آدم ها به اسم سخت است؟ نه؟ برای خیلی ها سخت هست. مردان زیادی هنگام پیاده شدن از اتوبوس نمی توانند نام همسر خود را بلند صدا بزنند و خدا خدا می کنند در همین چند ثانیه ای که در ایستگاه توقف کردیم نگاه زنشان بر آن ها بیفتد. همین طور زن های زیادی که حس می کنند نمی توانند نام کسی را جلوی ما غریبه ها صدا بزنند.
۰ ۳
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان