تح

هر آدمی تو هر دوره‌ای از چیزایی می‌ترسه و به سمتش نمی‌ره. یکی از اون چیزا برای من الان سایت دیجی‌کالاست. حس میکنم رسیدیم به ته. احساس فروریختن و ناتوانی‌.

دوست یا یک مقام امنیتی

حریم خصوصیش مثل یه دیوار خیلی محکمه و شامل نود درصد هر موضوعی میشه!! حتی برای من که دوست نزدیکشم‌. نه هیچ عکسی تو فضای مجازی و نه اطلاعاتی.. دریع از یک ویس و حتی حرف زدن معمولی! و حتی تر دریغ از یک مسیجی که از جایی بفرسته و منشا فورواردش مشخص باشه! و حتی حتی‌تر دریغ از یک اسکرین شات کامل از صفحه‌ی گوشیش! البته تو این مورد آخری با من که دوست نزدیکشم کمی راحتتره ولی همیشه اونقد از مانیتور شدن فرار میکنه که تا الآن از فیلتر شکن استفاده نکرده. تو این اوضاع در ارتباط بودن باهاش سخت شده.. با مسیجینگ لینکداین پیام میدیم. یه چیزی در حد همون با دود پیام فرستادن.

۱ ۴

از خودمون

اونجایی که افراط و تفریطی وجود نداشته باشه خونه‌ی بهشتی منه‌. بیایید با روز‌ه‌دارا محترم باشیم با بی روزه ها محترم باشیم. با حیوونا مهربون باشیم. با اونایی که چادرشونو دوست دارن محترم باشیم با اونایی که از حجاب متنفرند محترم باشیم. از انتخاب‌های هم حمایت کنیم. همه عقل دارن. خوبشم دارن.
امر به معروف یک علم است. نیاز به مطالعه دارد.
۰ ۱

ذهن پر حادثه

صبح از خواب بیدار میشم، لباس میپوشم، میام تو خیابون، احساس میکنم  شب خواب خیلی آدم‌ها مکان‌ها و اتفاق هارو دیدم.

خلاصه خیلی قند و خیلی عسلین‌!

فکر میکنم هروقت از خودم عکسی میزارم و کامنتای محبت آمیز میگیرم باید جواب بدم حتی ایموجی‌هارو. بعد این کار برای من نابلد که زبونم به بعضی کلمات محبت‌امیز باز نمیشه(حتی به بعضی اموجی‌های محبت‌آمیز)  سخته. خیلی سخته مخصوصا که میخوام جواب همه رو یه جور خوبی بدم و تازه برابری و عدالت رو هم بین‌شون رعایت کنم!! یک پادشاه عادل

۳ ۶

1D

به طور کلی سعی کنید هیچ‌وقت اونجوری درس نخونید که مثل من تا یک هفته بعد امتحان از همه چی فراری شید. بدی تک بعدی بودن هم همینه. آدم از همه چیز یک جا کلافه میشه. وقتی میخوای استراحت کنی نمیدونی چه جوری از کدوم وری مثلا. یعنی انگار میدونی ولی دیگه حالی نیست.

میدونم برای تغییرات بزرگ به مقادیری آگاهی و دل و جرئت نیاز دارم. اولی با کتاب میاد دومی با هل دادن. مثلا همین دیروز کلی کار کردم ولی آخرش خودمو هل ندادم.

۰ ۱

بالاتر از سیاهی

خانم شیک و پیک توی اتوبوس به بیرون اشاره کرد و گفت نگاه کنین انگار تگزاسه. هر چی چشم چرخوندم هیچی بیرون شبیه تگزاس نبود. آدمها ماشین‌ها خیابونا. هیچی. جز بنر یک فیلم بی‌سرانجام دیگه روی سردر سینما! درست در همان میدانی که رئیس جمهور دیروز در آنجا بود.

نگاه میکنم به اطرافم. به ماشین‌های سبزی که به من احساس امنیت نمی‌دهند به مردمی که خسته‌ن به مغازه‌هایی که خالین به پولی که ساعت به ساعت بی ارزش‌تر میشه. دلم میخواد قبل از تموم شدن دوران من، این دوران تموم بشه. این سیاهی همون سیاهی نیماس.

خدا سایه تاریک مفت‌خوران، انگلستان، روسیه، چین و امریکا را از سر این خاک ِ پاک کم بکند.

۳
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان