کاری باری

دارم کارهای فارغ التحصیلی رو انجام میدم پادکست جافکری گوش میدم و برای منابع آزمون زبان سرچ میکنم.

سه‌شنبه تدریس درس مورد علاقمو دارم و هنوز آماده نشدم.

این ترم هم یکی از استادا از دانشگاه دیگه در مورد کارهایی که تو واحد ازمایشگاه میکنم سوال داره و دم به دقیقه تماس میگیره. حس خوبیه. ترم پیش که به یکی از تهران کمک کردم. این ترم تو مودش نیستم ولی میدونم دست اخر هر چی از دستم بر میاد انجام میدم.

باید گواهی اشتغال بگیرم و ببینم اگه موسسه نمیده نرم دیگه. اگه نرم وقتم باز میشه. چیزی از دست نمیدم. حقوق استادای حق التدریس در حدیه که خجالت آوره و باید درگوشی در موردش صحبت کنی. گاهی دلم میخواد رقمشو داد بزنم و زیر و بالاشون رو یکی کنم. از بس مظلوم گیر آوردن. ولی میرم و دم نمیزنم. فردا هم از 8 تا 18 برنامه اینظوریاست.

۰ ۰

lionheart

وقتی یه کار شجاعانه میکنی مثل یه قطار زمینه رو برای شجاع‌بازی های بعدی فراهم میکنی. فعلا خوشحالم دکترا انصراف دادم و فرصت بیشتری دارم.

۰ ۱

به پایان رسید این دفتر حکایت...

نویسنده این وبلاگ بالاخره دفاع کرد. یکشنبه با دوست صمیمی دانشگاهم یعنی میم تو یک روز دفاع کردیم. کلی بدو بدو، تلاش، تمرین ارائه، وصل کردن سیستم، آماده کردن پک های پذیرایی، تب و  حالت تهوع و حتی از دست دادن حافظه ام شب بعد دفاع.

روز بعد رفتیم روستا سیب جمع کردیم. سردردم خوب شد و هوا خوردم.

در مورد دفاع چند نکته رو دوست دارم بگم:

- همیشه فکر میکردم یه موضوع جمع و جور انتخاب کردم. هنوز هم همینطور فکر میکنم.

- داور با ناباوری میپرسید همه این کارها رو خودم انجام دادم یا کسی کمکم کرده؟

- سرچی که در مورد داورها کردم و حدسی که از سوالهاشون داشتم درست از آب در اومد و جوابهایی که دادم به نظرم قانع کننده بود.

- بعدا آقای میم بهم گفت اولین کسی بودم که انقد خوب جواب سوالهارو دادم. چون او گفت بیشتر باورم شد.

- همیشه به همه میگفتم موضوع کار من کوچیک و جمع و جوره بچه های تازه وارد ازمایشگاه شده گفتن حتی با شنیدن کارهایی که کردم احساس خستگی کردن!

- یه سری چیزهارو هم نمیدونستم. علتش این بود که خیلی سریع نوشتم و کمتر کار کرده بودم. (میخوام دیگه نندازم گردن کمال گرایی و بندازم گردن کم کاری)

- استاد راهنمای دومم در مورد من از کلمه خوش‌فهم استفاده کرد. ازش میپذیریم. :))

- عزیزام چقد زحمت کشیدن برای پذیرایی دفاعم. با این که دوست داشتن تو جلسه باشن اما به درخواست من دم در تو ماشین موندن. فکر کنم کار اشتباهی کردم.

- همیشه به خودم میگفتم تو کوچه ما هم عروسی میشه. تو روستا چشمم خورد به صفحه تلویزیون که به مناسبت عید نوشته بود تو کوچمون عروسیه. تازه یادم اومد وقتش رسیده!

با این که از این یک قلم راحت شدم هنوز کلی کلی کار دارم و سرم شلوغه! خداروشکر یه مینی استراحت داشتم.

۱ ۳

آپدیت شماره 953

اگر میدونستم داشتن ایرباد چقدر کیفیت زندگیم رو تغییر میده قطعا زودتر میخریدم. همزمان با کارهام مخصوصا ظرف شستن پادکست گوش میدم. لیست شنیده شده ها خیلی زود دوبرابر 6 ماه گذشته شده.

اونجا که طرف اسم کتابش رو گذاشته "هنوز در سفرم" منم باید بگم هنوز دفاع نکردم :)) استاد یکشنبه که تعطیلی خارجکی هاست گفت شروع کرده به خوندن تز من و خیلی مهربانانه پیامم رو لایک قلبی کرد که معمولا هیچوقت نمیکنه. اما حالا ازش خبری نیست! یعنی انقد طول کشیده و بد نوشتم؟

الله علم.

توی کوچه خلوت خلوت و مسکونی خونه ما یکی جسارت کرده کافه کتاب زده! نمیدونم رسمی باز شده یا نه. باید سر بزنم. دوسشون دارم ندید.

۰ ۱
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان