فکرهای پیچیده!

متوجه شدم اگه اخر هر شب کتابایی که برداشتمو بزارم سر جاش، اتاق مدت بیشتری قابل تحمل میمونه! این روزها با آغوش باز پذیرای مهمانها و مهمانی رفتنها هستم و برعکس سالهای گذشته نه تو کارم نیست..  قدردان شدم و به دلایلش که فکر میکنم کمی گیج و مقدار کمتر اما عجیب تری غمگین میشم!

الان دیگه شبه و شبها دیگه وقت داستانه و مهم نیست روزها چی. دیشب درست وسط مدرسه ی بیمارای مبتلا به سل که جای تاریک و نموری بود! خوابم برد.

۱ ۲

به او

به حرفایی نگاه میکنم که ان شب زدم. به روز بعدش و دور از دسترس شدن دوباره ی احساساتم و همینطور به قدرتی که لحظات سخت به آدم میدهد تا دقیقا ان چه نسبت به آدمهایی که دوستشان میدارد بگوید و مثل قبل نگاهش به روی دستها نماند.

به بالا و پایین های زندگی نگاه میکنم و به اینکه حالا میدانم هیچ وقت هیچ چیز توی زندگی قوی تر نکرده است مرا.

۲

She who..

روزها کار،
شبها فکر.
۲
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان