روزای من

این روزا مدام از خودم میپرسم ده سال بعد از درس خواندن و مطالعه و تحقیق در زندگیم و گذر از عمده جوانیم چقدر از انتخابم راضی خواهم بود... چقد برایم خوب است و چه قدر ممکن است فکر کنم کاش میرفتم دنبال فلان کار دیگه؟

میترسم ودلیل قانع کننده‌ای دارم؛ چون الان دغدغه علم فردا دغدغه علم، ده سال بعد در آستانه سی سالگی و احتمال زندگی مشترک با یه آدم دیگه و هزار جور بند و بساط اول زندگی هم دغدغه‌ی علم؟؟؟

نمیدونم باید بر اساس چیزی که در حال حاضر احساس میکنم درسته عمل کنم یا اون کاری که منطقیه. منطق چیه واقعا؟:/

بگذریم تو دانشگاه هر چی که منو دوستامو یاد پزشکی بندازه ناراحت‌کننده‌س.. باید گفت برای همه‌مون سخت بوده بعد دو سال انقد سطح توقعاتمان بیاد پایین و رو جاده ‌های پوست‌مال بشه! و در نهایت بریم این رشته! و باید بگویم از اینکه الان جزوه گیاهی رو میزمه که اولش دوباره راجع‌ به خزه‌ها و تولیدمثلشونه خنده‌م میگیره. ولی خب آنقدر که تصور میکردم هم وضعم بد نیست. چون به یک چیزهایی در زندگی معتقدم چیزهایی مثل اتفاق‌های خوب ندانسته در روند زندگی. چیزهایی که یهو از فرع میان وسط و میشن راه آرزوهات که میفهی بدون آنها نمیشد. کسی چه میداند؟ من هم نمیدانم. پس هر طور دلم میخواهد فکر میکنم

تصمیم گرفتم کلی کار متفرقه بکنم و از  اون تکه سنگ بی‌شکل و در هم برهم (اشاره به خودم) تندیس زیبایی بسازم. جزئیات هرکدومو احتمالا اینجام بگم..


فعلا تا دوشنبه هفته بعد کلاس ندارم..شاید هم تا سه‌شنبه . بستگی به آزمایشگاه شیمی و هم‌گروهیم میم داره... این روزها  تاسوعا عاشوراست و همه تو حال و هواشن و من هنوز یه کار خوب درست و حسابی برای عزاداری نکردم.


۰ ۰

امید دادن به من مثل چه میتواند باشد؟

در راستای یک ماه دانشگاه رفتن و درس نخواندن و نگاه کردن ِآرام ِهمه چیز امروز صبح بهم گفت مطمئننا تو استعدادشو داری که از همه بهتر باشی‌.. یه فرقی داشتی با بقیه.. تو اگه بخوای میتونی... خودتو پر کن برای بعدا ارشد و دکترا پر باشی وقتی میری... معمولی نباش!

پ.ن. کارمو نمیدونم از کجا شروع کنم.. این روزا بیشتر از همه وقتا فرار میکنم... خدایا تو کمکم باش

۱ ۱

محرم امسال

عاشورا عزای نادیده گرفتن غدیر است

ناشناس

۰ ۰

چاره اندیشی‌ های چالشی

امروز چند بار به خودم گفتم.. برای رسیدن به موفقیت باید یک سری چیزهارو رها کنی. 

رهاشون کن بره

۰ ۰

make friend, thank god!

یه روزهایی هست که یهو چند تا دوست قدیمی با هم  یادت میفتن و برات پیام میفرستن.. امروز یکی از اون روزا بود.. پر از انرژی مثبت! هی فکر میکردم مگه کار خوب دیروزم چی بوده...

تازه خودمم از خوشحالی به این حرکت قشنگ اضافه کردمو به چندتا از دوستام پیام فرستادم

نمیدونم 

این جور موقع‌ها خدارو عاشقترم‌

اینجور موقع‌هایی که قشنگیو و لبخندشو بهم نشون میده..

خوب شد که خدا از بین همه‌ی راه‌ها نشون دادنو انتخاب کرده! شاید کل عقلو هم واس همین داده

این روزا  دانشگاه میرم ، به رشتم فکر میکنم ، دوست پیدا میکنم ، تو تلگرام و اینستا میچرخم ، اتوبوس هارا دوتا یکی میکنم از این خط به آن خط میدوم.. ظهرها سلف ناهار میخورم و فکر میکنم به زودی اتفاقهای خوبتری هم تو زندگی تحصیلیم به وجود میاد

خدایا شکرت

به امید تو برای همه

۰ ۰

ساحل روی نقشه

فردا احتمالا روز رسمی شروع کلاس هاست. احساسم احساس ادمهای بدون نظره.. اون ساکتهای تمشاکننده‌ی همیشه یه گوشه ایستاده (که اتفاقا قدشان هم بلند است!)

هیچ چیزی به نظر جالب نیست و هیچ چیزی هم  کسالت‌بار به نظر نمیآد.

 روی یک قایق وسط دریا بی وسیله بی پارو بی هیچ چیز آروم نشستم و منتظر اتفاقای خوب اطرافو نگاه میکنم!  منتظر پیدا کردن یک قایق دیگه یا ساحل یا حتی پارو! من آروم هستم و قایقمم آروم و بی جهت و شاید با جهت در حال حرکته.. با  همه اینها آماده‌م یه دفعه روی تن نازک قایقم بایستم و  بپرم تو آب و از همه چی دور شم و احساس ناامنی و آزادی و آبهای شور دور و برمو پر کنند.


این قسمت از تحصیلم خیلی جالبه! خیلی هیچی برای از دست دادن نداره:)) یه جوری شجاع میشم واسش. باید از یک قسمتی ولی احساس آرامش کنم شاید اون قسمت درست همینجا باشه

شاید نباشه

به زودی معلوم میشه چقد از رشته‌م  باهام جوره. ولی خوشحالم که در هر صورت امید دارم


پ.ن دیشب ح دوست دوران دبیرستانم زنگ زد خداحافظی.. صدای باد و بیرون و فضای باز میومد. انگار دقیقا لحظه‌ی رفتنش بود. باورم نمیشه بعد از کلی نطق‌هام که این شهر شهر من نیست و من باید برم برم یه جای دیگه چون به تنهایی احتیاج دارم تا ساخته بشم و فلان و با وجود شرایط خاص‌تری که او نسبت به من داشت بالاخره من ماندم و او رفت یکی از شهرهای شمالی!

پ.ن.دو  یهو زد به سرم و خیلی هارو که تو اینستا میشناختم فالو کردم. از پیله‌ی تنهایی که واسه خودم ساخته بودم  اومدم بیرون.. بد نیست یه کم با بقیه.

پ.ن.سه بشینم چندتا لغت زبان بخونم بعد بخوابم

۰ ۰

جهانی_اسلامی_انسانی

فاجعه امروز عربستان که به خاطر بسته شدن یکی از درها و فشردگی جمعیت رخ داد و باعث شد خیلی ها از بین بروند یا مجروح و آسیب دیده شوند قلبم را به درد آورده و فکرم را مشغول کرده

ایرانیا با شنیدن خبر ناراحت شدن و تاسف خوردن.سه روز عزای عموی برای کشور.

چه کسی مسئول واقعی این اتفاق است؟!

خدایا تو رو برای همه آرزو میکنم.

۰ ۰

شروعی از صفر و یا کمتر از آن

بعد از طوفان ....

باید شعری تازه گفت 
آهنگی تازه نواخت 
باید در چوبی این باغ ها را
که در رویاهای مان شکل گرفته اند 
رو به شهر باز کرد
باید
همه چیز را از نو ساخت 
هیچ بادی 
لانه ی پرندگان را 
دوباره سر جایش نمی گذارد .

اسکی روی شیروانی ها، رسول یونان


پ.ن میرم اتاقو مرتب کنم کمی بنویسم و از نو شروع کنم

۰ ۰

2). دعای عرفه

.....آنچه را که پیش می‌اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند

و آنچه را که بازپس می‌نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند.


ترجمه بخشی از دعای عرفه امام حسین ع از دکتر شریعتی

۰ ۰
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان