روی نمودار سینوسی ِحال و حوصلهام، موج سواری میکنم تا جایی که دستور تهیهی خامهی کیک و درست کردن نوک خروس با مقوا رو سرچ کردم و بعد بممممم! رسیدم به پایین ترین نقطه نمودار. حالا هم پایینم. ویوالدی گوش میدم. با صدای بلند. و بالاجبار همهی چیزا میپره از سرم و من رو نت های موسیقی سر میخورم. شب و روز نوارو برعکس میکنم و باز صدای منه که میگه کاملا از کسی توقعی نیست و من از اول همین بودم. همین یک نفر. و خب سعی میکنم صبر کنم تا آروم شم. و تا اطلاع ثانوی آفتابی نشم. صبر دیگران هم باید حدی داشته باشه. بالاخره باید عادت کنم به رتبههای معمولی! من اولویت اول آدمهای عزیز زندگیم نیستم ولی مسئلهای هم نیست
کامنتهای پست قبل رو خوندم بعضیارو چندبار خوندم سعی میکنم ازشون استفاده کنم. مخصوصا کتابا. یا هر چی که عملیتر بود.