فردا احتمالا روز رسمی شروع کلاس هاست. احساسم احساس ادمهای بدون نظره.. اون ساکتهای تمشاکنندهی همیشه یه گوشه ایستاده (که اتفاقا قدشان هم بلند است!)
هیچ چیزی به نظر جالب نیست و هیچ چیزی هم کسالتبار به نظر نمیآد.
روی یک قایق وسط دریا بی وسیله بی پارو بی هیچ چیز آروم نشستم و منتظر اتفاقای خوب اطرافو نگاه میکنم! منتظر پیدا کردن یک قایق دیگه یا ساحل یا حتی پارو! من آروم هستم و قایقمم آروم و بی جهت و شاید با جهت در حال حرکته.. با همه اینها آمادهم یه دفعه روی تن نازک قایقم بایستم و بپرم تو آب و از همه چی دور شم و احساس ناامنی و آزادی و آبهای شور دور و برمو پر کنند.
این قسمت از تحصیلم خیلی جالبه! خیلی هیچی برای از دست دادن نداره:)) یه جوری شجاع میشم واسش. باید از یک قسمتی ولی احساس آرامش کنم شاید اون قسمت درست همینجا باشه
شاید نباشه
به زودی معلوم میشه چقد از رشتهم باهام جوره. ولی خوشحالم که در هر صورت امید دارم
پ.ن دیشب ح دوست دوران دبیرستانم زنگ زد خداحافظی.. صدای باد و بیرون و فضای باز میومد. انگار دقیقا لحظهی رفتنش بود. باورم نمیشه بعد از کلی نطقهام که این شهر شهر من نیست و من باید برم برم یه جای دیگه چون به تنهایی احتیاج دارم تا ساخته بشم و فلان و با وجود شرایط خاصتری که او نسبت به من داشت بالاخره من ماندم و او رفت یکی از شهرهای شمالی!
پ.ن.دو یهو زد به سرم و خیلی هارو که تو اینستا میشناختم فالو کردم. از پیلهی تنهایی که واسه خودم ساخته بودم اومدم بیرون.. بد نیست یه کم با بقیه.
پ.ن.سه بشینم چندتا لغت زبان بخونم بعد بخوابم