شنبه ۷ فروردين ۹۵
رفتیم مسافرت و من چندتا چیز یادم مونده و یادم میاد هی
هلیا که پذیرایی میکرد،
قرآن بزرگی که مامان گذاشته بود شیشه عقب ماشین،
مردی که سوار قایقش شدیم.
رفتیم مسافرت و من چندتا چیز یادم مونده و یادم میاد هی
هلیا که پذیرایی میکرد،
قرآن بزرگی که مامان گذاشته بود شیشه عقب ماشین،
مردی که سوار قایقش شدیم.