زندگی بدون حکایت

شبی در سیاه چادر چوپان پیری بودم.

از او خواستم که تمام زندگی‌اش را برایم حکایت کند.

گفت: برادر، چه حکایتی؟ ما اصلا زندگی نکردیم تا حکایتی داشته باشد.

به خویش گفتم: همین بزرگ‌ترین حکایت دردناکی است که درباره‌ی زندگی یک چوپان میتوان گفت و شنید و به آن اندیشید.

اما من آن چوپان ِ پیر ِ سیاه چادر  ِ کوه ِ دور نیستم....


-ابن مشغله از نادر ابراهیمی

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان