داشت خیلی عالی از پس موانع برمیامد، ابتدای مسابقات بود و قدرت بدنی بالایی داشت، تقریبا فکر همه جا را کرده بود و کلی برنامه...بعد از پیروزی به اصطبل برگشت همهی اسبهای هم گروهی برایش خوشحالی کردند و سر وصدا و از استعدادهایش گفتند! پرسیدن چه احساسی داشت؟ اسب مسابقه خندید و هیچی نگفت چون تقریبا فکر نکرده بود چه بگوید. شب ساکت و پر آرامش فرارسید از سوراخ کوچک در به آشمان نگاه میکرد و به خوشحالی و تعجب بقیه فکر میکرد.لبخند میزد. صبح سرحال بیدار شد.. آن روز بیشتر سر تمرین میخندید و بازیاش گرفته بود..برای مربیاش عجیب و غریب راه میرفت..با این حال از آنچه فکر میگرد کمی کسلکننده بود. بعدازظهر فکر کرد کاش دیروز که ازش پرسیدن میگفت دقیقا فلان احساس را داشته و.. فردایش سر تمرین به آن اسبی نگاه میکرد که با بقیه بهش تبریک نگفته بود. و چرا نگفته بود؟ و چرا فلانی بعد از مسابقه رفتارش با او تغییر کرده و...
چند ماه بعد به هر جا میرسید و حرف مسابقه بود میگفت باخت در سه بازی قبل از فینال حق واقعیاش نبوده، میتوانسته حتی اول بشود.