دوشنبه ۵ مهر ۹۵
امروز یه عالمه کار رو سرم ریخته و من حوصله شونو ندارم. لباسا.. یه خروار درسی که استاد تو جلسه اول گفته و من نبودم... کلاس.. ناخونا.. تکمیل جزوه های نصفو نیمه.. تمیز کردن اتاق!
دیشب نصف شب تو خواب به خودم قول دادم اتاقو مرتب کنم و حسابی تمیزش کنم و آشغالارو بردارم و یه حال اساسی هم به مهمونای ناخونده توش که خدا میدونه حالا چندتا هستن بدم.. دیگه از دست این حشرات موذی شبا تو اتاقم نمیرم
باید به همه اینا برسم و فعلا جلو آهنگهای eaglseرو که مثل گنج تو این روزای بیحوصلگی پیداشدنو چهارتایی منو بلند میکنن تا کمی خوشحالتر باشم بگیرم و هر کار میتونم بکنم و هر چی بلدم از نظم و عمل بیارم رو کار