پنجشنبه ۲۷ آبان ۹۵
میتوانستم شب از جادهی جنگلی رد شوم و به بلندترین قسمت آنجا برسم.. وانت ام را خاموش کنم و با یه پارچه که توش نونه بیام پایین.. میتوانستم آخرین چراغ آزمایشگاه را خاموش کنم و در حالیکه کتم رو میپوشم به صدای مرموز قدمهام گوش بدم. میتوانستم گوشی ام را خاموش کنم و به مشتری تازه ای که وارد مغازه شد چشم بدوزم و فکر کنم آیا چایم سرد میشود؟