چقد حرف تو دل منو گفت. چقد نتونستم عین اینو اینجا بنویسم.
من نه تنها در مردم دنیا٬ که عمیقا در خودم بنجامین باتنی از خوبی ها و درستی ها پنهان کرده ام که رو به افول است.
عکسهاى ترور سفیر روسیه در آنکارا بیش از هر صفت دیگرى - خشونتبار، ترسناک، غمآلود یا شاید براى بعضىها خوشحالکننده - حیرتانگیز است. یک اجراى شگفتانگیز است از آنچه تا به حال عادت داشتیم در فیلمها یا سریالهاى هالیوود و شبههالیوود ببینیم. مانند پلانى از یک سکانس است که اگر در فیلمى آن را مىدیدیم، به همدیگر مىگفتیم «خب، فیلمه دیگه! اگه واقعى بود که دیگه فیلم نبود» با این تفاوت که این یکى اتفاقن فیلم نیست، عین واقعیت است.
واقعیت این است که جهان دارد روند معکوسى را طى مىکند. مثل مورد عجیب بنجامین باتن، انگار دارد به عقب بازمىگردد؛ در همهچیز. از ایدهى برابرى به برترى نژادى. از اتحاد و همبستگى به انزوا و فردگرایى. از تلرانس و چندصدایى به فناتیزم مذهبى. از شعار حقوق بشر به تقدیس پول و قدرت. و در این عقبگرد، انسان مقیم جهان امروز، در واقعیت خیالات خود را عملى مىکند: سینمایى مىجنگد، سینمایى حمله مىکند، سینمایى سر مىبُرد و سینمایى آدم مىکشد.
تارانتینو گفته بود کار من گفتن این موضوع به شما نیست که در فیلمهایم دربارهى چه چیزى میخواهم حرف بزنم؛ کار من پنهان کردن آن است. حالا مىشود گفت دنیا - دنیاى واقعى ما که در آن زندگى مىکنیم - بیش از هر زمان دیگرى تارانتینویى شده است. هرچند، کافى است عجیبترین و غیرمحتملترین اتفاق ممکن را در ذهن خود تصور کنید: بعید نیست که سکانس بعدى فیلمِ دنیا، همان باشد!
حسین وحدانی
* سه عکس دیگر در ادامه مطلب. عکس میانی فوق العاده ست!