چهارشنبه ۲۲ دی ۹۵
یه دفعه یادم اومد با وجود گذشتن روزها و فهمیدن احساسش و با وجود راه های فراوون مقابلم، هیچ سعی ای برای پیدا کردن اسمش نکردم. هیچ فکر نمیکردم با این همه هیاهوی بیرونم، کنجکاوی و درونگراییم از ز هم حتی به ترتیب کمتر و بیشتر باشه.
مدام سعی کردم درس بخونم و احساس میکنم نوشتن عادیو به خاطر خوندن ترجمه ناروون متن از دست دادم. درگیر امتحان فردا هستم. این وسط کلی فکرهای عجیب و غریب میاد به سرم که بی سانسورترینش که بشه گفت ترکوندن دانشگاه و یهو برای هیچ وقت نرفتنه.