پنجشنبه ۲۱ بهمن ۹۵
بعد از چند ماه تبلت جان درست شدند و تصمیم گرفتن به زندگی با موجودی مثل من برگردن. کلی دست و خوشحالی و خدایا دیگه ازش استفاده بد نمیکنم و اینا که یهو دیدم پترن میخواد.
پترن هایی که برام آشنا بودنو زدم و احساس میکردم هر کدوم مربوط به چه سال و دوره ای بودن و نزدیکترینش چی بود! و هیچ نشد. دوباره پوکر شدم.
بعد موضوع رو خیلی رندوم بهش گفتم و خیلی کیف کردم که او پترنو با این همه مشغله ای که داشت و این همه مدتی که گذشته بود و تازه این همه که کمتر از من کار کرده بود یاد داشت!
جیغ زدم
ازحافظه ی خودش کلی کیف کرد. من هم.
*حالا دارم فنتستیک بیستس اند ور تو فایند دم که امریکاییه میبینم^^