دوشنبه ۴ ارديبهشت ۹۶
پنهان ترین گوشه ترین و روشن ترین نقطه ی کتابخانه محل جدید نشستنم شده است. جایی که وقتی به کتابم نگاه میکنم هرم خورشید به صورت بخار روی کاغذها دیده میشود.. و هر از گاهی سایه ی حشره ای کوچک از پشت پنجره. حس میکنم این قلمرو اهلی ام شده است. و مایلم کمتر کسی گذرش به این نزدیکی ها بیفتد.
..مردی جوان با لباس های یکدست خدماتی آبی رنگ می آید. روی چهارپایه ی کنار قفسه ی کتابها می نشیند ماسکش را زیر گلویش میدهد چشمانش را میبندد و دور از همه نفس تازه میکند.