يكشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۶
از خدا خواسته بودم امتحان اونقد آسون باشه که همه خوب شیم خدا صدامو شنید و به طرز باورنکردنی آسون بود. حالا ولی فکر میکنم چقد خواندم و چقد اگر سختتر میشد باز هم بلد بودم.
عکس پروفایل جدید گذاشتم و دارم فکر میکنم چه جالبه که جزو اون ادمهایی شدم که صبح زودتر از همه به آزمایشگاه میرسند و قدم میزنند و از خودشان سلفی میگیرند و با اینکه عکس نزارترین ادمهان اما از این یکی خوششان میآید.
موقع ناهار چیز عجیبی در من اتفاق افتاد. میل نداشتن به صحبت کردن درباره ی هرچیزی از خودم و شنیدن حرفهای دیگران بدون اضافه کردن چیزی که مایل باشم بگویم.این یک قدرت است اینکه چیزی از تو به دست خودت به بقیه نرسد.
پ.ن. خامه کاکائویی بد نبود ولی نون باحالی نداشتیم تو خونه که باهاش بخورم. راستش مغزهاشم اوکی نبود فکر کنم. همش تو فکر نون پنیر خیار گوجه گردو! بودم!