جمعه ۴ اسفند ۹۶
دلم برای اونایی که برای اولین بار با من برنامه میزارن برن بیرون و تفریح و نمیدونن با چه آدم بپیچونی طرفن گاهی (البته فقط گاهی) میسوزه! کم کم دارم فکر میکنم این یکنواختی دیگه انتخاب منه برنامهی منه اصلا شاید علاقهی منه که یکنواخت بگذرونمم اوقاتو. همه چی آروم. مثل همین صدای بارون یکنواخت که میاد از کوچه و قشنگه انصافا. چه فرقی میکنه. هوم؟ ولی راستشو بخواین قاطیاین یکنواختیها دارم یه کارایی میکنم. به تن یه چیزایی جامه عمل میپوشونم ماژیک دستم گرفتم و نمودار رو دیوار درست کردم برای هرروز ِ این چند وقت. موفق هم بودم از حق نگذریم. آدم وقتی موفق میشه باید بگیرتش همون لحظه نگاهش کنه. یادش میره اصولا چون.