پنجشنبه ۷ تیر ۹۷
قبلتر تلاش میکردم در خودم نسبت به بقیه آدمها تمایز ایجاد کنم. نوع موسیقی که گوش میدادم نوع غذایی که میخوردم نوع عکسهایی که میگرفتم یا جمع میکردم نوع علاقه ام به هنر نوع علاقهام به آدمهای دیگر، نوع درس خواندنم.. همه چیز در سالهای پیش. مهم بود دیگران بدانند متفاوتم. برای خلق تفاوتها برنامه داشتم و برای این نمایشها میمردم.
حالا نه. میشه گفت از زمان رفتنم به دانشگاه این اتفاق افتاد. بودن در جمع آدمهای مختلف به من نشون داد واقعا تفاوت هایی که میخواستم را ندارم اما مسئله ترسناکی وجود داشت من شبیه هیچ کدومشون هم نبودم. و این بار لازم نبود تلاش کنم و این بار لازم نبود کسی این تفاوتها را ببیند. خودم میدیدم و این کافی بود چون بیشترین چیزی که نصیبم شد رنج بود و سرگردانی. من مثل اکثر دخترهای اطرافم نبودم حتی مثل اکثر پسرهای اطرافم هم نبودم. پس برای همین دوست صمیمی کسی نشدم و خونواده و کل نظامهای تعریف شده صد سال نوری از من دور شدند.
حالاتر فکر میکنم این تفاوت در من یک مبارزه که نه، روزی صد مبارزه درست میکند من از خودم از شیوهی تفکرم از نوع نگاهم و از حرفهایی که از مغز دوستداشتنیم میاد راضیام. فکر میکنم اگر این تفاوت و روحیه را نداشتم همواره چیزی را در زندگی گم کرده بودم. این تفاوت شاید همان معنای زندگی من است. پس آغوش باز به سختیهاش.
*از خوبی کسانی که در مطلب پیش صحبت کردند خیلی ممنونم. توضیح دادن برام مثل یک بار صد کیلوییه. ولی همون چیزایی که خودتون حدس میزنین. فقط باید رو خودم خیلی سرمایهگذاری کنم.