چهارشنبه ۱۷ مرداد ۹۷
تو یه کله پزی بودم که بوی قهوه مستم کرد. مرد مسنی که پشت دخل کله پزی بود منو شناخت حدس زدم احتمالا به سبب پدرم. لبخند میزد. به ظرف قهوه رو به روش نگاه میکردم و فکر میکردم چیه.. شیرقهوهس یا چیز دیگهای؟ برام یه لیوان ریخت بعد کارتمو دادم اما دستگاهش نخوند تو کیف پولم دنبال اسکناس بودم. سراسیمه. تشنهی اون فنجون شیرقهوه. داشت از من دور میشد. اخر هم نشد و بیدار شدم.