چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷
سال آخر دبیرستان که بودم نوت های گوشیم پر بود از هزار و یک دلیلی که باید با تنها دوست آن سه سال قطع ارتباط کنم.
دلایل من کم نبود و بعد چند وقت که گفت دو سال است ازدواج کرده و می ترسید بهم بگوید باز هم کم نبود! آن زمان این مسائل را خاله زنکی میدانستم یعنی آن زمان حق می دادم مسائل شخصی اش را بهم نگوید! به هر حال دوستی ما مثل یک اسب پیر بی حال تا آخر رفت دلیلش هم من که از جدا شدن احساس گناه میکردم.
بعدا فکر کردم چقدر همه چیز فرق می کرد اگر این کار را در حق خودم و آینده ام میکردم. پس از آن سال رفتیم دانشگاه و خود به خود آن دوستی به انتهای ملموسش رسید.
گذشت و رفته رفته خودم را دیدم که در دانشگاه با یک نفر بسیار شبیه به همان آدم دوست هستم! یک آدم خوب دیگر که برای دوستی با من نامناسب است..