چیزی که در دو دوره یا حتی هر دوره ای در پس روابط انسانی نم می کشد و درد های تازه و نه لزوما موثر می آفریند؛ حرف نزدن.
روند فیلم گویا نشان می دهد این تنها حرف نزدن بود که موضوع رابطه ی یک زن و شوهر را پیچیده کرد
جایی از فیلم که در پس لیلا حاتمی قاب عکس برادر مرد از آینه مشخص بود و آن سو که پشت پیمان معادی تصویر نقاشی شده ی انسانی در تاب آغوش و آن بالا جنگ، بمب هایی که بالای سر آدم ها بدون آن که مهم باشد چه کسی را نشانه می گرفتند.آدم ها و درونیات و وضعیت هایشان در کنار هم.
لیلا حاتمی مانند فیلم چیزهایی هست که نمی دانی که به گوش علی میگفت علی یک چیزی بگو یه چیز بی ربط بگو در طلب و نیاز دانستن است. دانستن چیزهایی که بود و باید می دانست. آن جایی که چراغ ها را خود خاموش می کند تا گفت و گو آسان تر باشد.
و بار دیگر شاید حتی مهم تر از حرف نزدن موضوع بلوغ در گذر زمان است که یک باره انسان ها را به حرف می آورد و بر چشم آن ها عینک مناسب تری می گذارد.
این که مرد (اسم پیمان معادی را یادم نمی آید) بعد از تغییر فکرش و به تبع آن روحیه اش مشتاقانه کراوات دامادی را سر گل فروشی درست میکند نشان می دهد حال خوب یک جامعه از حال خوب تک تک مردمان آن جامعه می آید و همان که بنی آدم (به محض این که حالش خوب باشد) اعضای یک دیگرند حتی اگر یک شب بیشتر از بمب باران خانه شان نمانده باشد.