این قسمت: بالاخره مشاوره!

رفتم مشاوره. درست وقتی جلوی منشی واستاده بودم یه لحظه صدای گوشیش بلند شد و یه جمله +18 شنیدم. فوری قطع کرد.

به روی خودم نیاوردم. رفتم سرویس بهداشتی و کفشهامو که بعد تمرین تنیس حسابی خاکی شده بود تمیز کردم. تمیز نشد اما بهتر شد.

رفتم آن طرف سالن و زنگ زدم خونه که دیرتر میام. گوشی که قطع شد مشاور و مراجع قبلی آمدن دم در! سلام کردم. مردی نسبتا جوان با شلوار جین بگ و پولیور دم در بود. ازش پرسیدم تا مطمئن شوم آقای پور است.

جلسه دلپذیری بود. آقای پور اولش گفت کمی صحبت کنم. یه مقدار سخت بود که خودم شروع کنم بهتر بگم مورد انتظارم نبود مشاور از من کم حرف تر باشه. هر چی بود که نه اما مقداری از چیزهایی که میخواستم را گفتم. گفت در هر صورت پشیمانی و حسرت همراه ماست اما اگه طبق ارزش هایمان تصمیم بگیریم کمتر پشیمان خواهیم شد. کلمه کمتر در مقابل هیچ دلپذیر است و روانم آن را بهتر میپذیرد. بعد ازم خواست 80 سالگی خودم را تصور کنم. که بیشترین چیزیست که از آن جلسه یادم مانده.

80 سالگی شما چه شکلی است؟

 

آخرش جلسه رو جوری تنظیم و خداحافظی کرد که راس ساعت 5 تمام شد. بعد خداحافظی ماشینش را گاز داد و رفت. (در این زمینه حرفه ای بود.)

تمام راه را پیاده آمدم و با خودم حرف زدم و هیجان داشتم.

 

۱ ۳
میم _
۱۳ بهمن ۰۸:۲۲

چه عالی که هیجان داشتی، نمیدونم چرا واقعا برات خوشحال شدم

پاسخ :

ممنون میم! آره داشتم با خوم حرف میزدم و راه پیاده روی هم نسبتا زیاد بود.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان