کار سخت، تغار بستنی و ما چند نفر.

تو هفته ای که گذشت سخت ترین کاری که دو سال براش جوش میزدم رو انجام دادم. در حالی که روز قبلش از پله ها افتاده بودم و پشتم کبود شده بود و همه میگفتن برو عکس بگیر و هوا انقد آلوده بود که قشنگ حس چرنوبیل میداد. و چه صحنه سازی بود برای کار مهمی که بالاخره داشتم انجام میدادم! اخرین کار پایان نامه ام. همین طور بعدش به عنوان جایزه رفتم بستنی فروشی که همیشه میخواستم برم.

اندازه یه تغار بستنی سفارش دادم. خانم صندوق دار قشنگ فکر کرد چند نفریم. ولی ما یک نفر بودیم. من و منطقم و ترسم و شجاعتم.

۰ ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان