جمعه ۳۰ تیر ۰۲
تو هفته ای که گذشت سخت ترین کاری که دو سال براش جوش میزدم رو انجام دادم. در حالی که روز قبلش از پله ها افتاده بودم و پشتم کبود شده بود و همه میگفتن برو عکس بگیر و هوا انقد آلوده بود که قشنگ حس چرنوبیل میداد. و چه صحنه سازی بود برای کار مهمی که بالاخره داشتم انجام میدادم! اخرین کار پایان نامه ام. همین طور بعدش به عنوان جایزه رفتم بستنی فروشی که همیشه میخواستم برم.
اندازه یه تغار بستنی سفارش دادم. خانم صندوق دار قشنگ فکر کرد چند نفریم. ولی ما یک نفر بودیم. من و منطقم و ترسم و شجاعتم.