به پایان رسید این دفتر حکایت...

نویسنده این وبلاگ بالاخره دفاع کرد. یکشنبه با دوست صمیمی دانشگاهم یعنی میم تو یک روز دفاع کردیم. کلی بدو بدو، تلاش، تمرین ارائه، وصل کردن سیستم، آماده کردن پک های پذیرایی، تب و  حالت تهوع و حتی از دست دادن حافظه ام شب بعد دفاع.

روز بعد رفتیم روستا سیب جمع کردیم. سردردم خوب شد و هوا خوردم.

در مورد دفاع چند نکته رو دوست دارم بگم:

- همیشه فکر میکردم یه موضوع جمع و جور انتخاب کردم. هنوز هم همینطور فکر میکنم.

- داور با ناباوری میپرسید همه این کارها رو خودم انجام دادم یا کسی کمکم کرده؟

- سرچی که در مورد داورها کردم و حدسی که از سوالهاشون داشتم درست از آب در اومد و جوابهایی که دادم به نظرم قانع کننده بود.

- بعدا آقای میم بهم گفت اولین کسی بودم که انقد خوب جواب سوالهارو دادم. چون او گفت بیشتر باورم شد.

- همیشه به همه میگفتم موضوع کار من کوچیک و جمع و جوره بچه های تازه وارد ازمایشگاه شده گفتن حتی با شنیدن کارهایی که کردم احساس خستگی کردن!

- یه سری چیزهارو هم نمیدونستم. علتش این بود که خیلی سریع نوشتم و کمتر کار کرده بودم. (میخوام دیگه نندازم گردن کمال گرایی و بندازم گردن کم کاری)

- استاد راهنمای دومم در مورد من از کلمه خوش‌فهم استفاده کرد. ازش میپذیریم. :))

- عزیزام چقد زحمت کشیدن برای پذیرایی دفاعم. با این که دوست داشتن تو جلسه باشن اما به درخواست من دم در تو ماشین موندن. فکر کنم کار اشتباهی کردم.

- همیشه به خودم میگفتم تو کوچه ما هم عروسی میشه. تو روستا چشمم خورد به صفحه تلویزیون که به مناسبت عید نوشته بود تو کوچمون عروسیه. تازه یادم اومد وقتش رسیده!

با این که از این یک قلم راحت شدم هنوز کلی کلی کار دارم و سرم شلوغه! خداروشکر یه مینی استراحت داشتم.

۱ ۳
یاسمن گلی :)
۱۳ مهر ۱۰:۴۶

خسته نباشی:)

انگار یه باری از روی دوشت برداشته شده :)

پاسخ :

مرسی :)) یاسمن
اره واقعا اما هنوز بسته نشده!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان