زیر ِ فرش

دوست داشتم برای برنامه کودک‌ها نامه و نقاشی بفرستم. یک بار خیلی جدی هر چی دوست داشتم نوشتم ولی چون پست کردن و درخواست چنین چیزی از خانواده برام سخت بود (هیچ یادم نمیاد اصلا ازشون درخواست کردم یا نه) نامه را گذاشتم زیر فرش و باقی موند. بعدهایک نفر بزرگ‌تر تو خونه پیداش کرد و هیجان زده بلند بلند خوند و مسخره کرد در حالیکه که قدم به قدشان نمی‌رسید.

۰ ۲

کادو دادنا

نزدیک تولد دوستمه و یکی از دردهای من پیدا کردن کتابیه که مطمئن باشم نخونده! یک چیزی که در مورد دوستم هست اینه که راستش تو تولدای من تقریبا طبق سلیقه‌ی خودش برام کتاب آورده. تفاوت سلیقه ما به حدیه که کتاباش تو کتابخونه‌ی کوچیک من حتی یک بار هم خونده نمیشن. شاید هم از توجه گاه به گاه من به سلیقه‌اش فکر می کنه با او هم سلیقه‌ام. نمیدونم. از این بگذریم.
رفتم و دو تا کتاب گرفتم. یکی رو هر دو احتمالا دوست داریم و یکی رو چون طبق سلیقه‌ی خودش بود گرفتم. با این کار خواستم بیشتر توجه کنم. کمی از کتاب را خواندم تا مطمئن شوم خوشش میاید، میبینم عین همان کتاب را خودش سه ماه پیش برایم کادو آورده! و حتی همان موقع هم ازش تعریف کرد که واقعا از خواندنش لذت برده!
خواستم بگم جدای از این توانایی در شناخت علایق دوستان، یک بار دیگر باید پولهایم را بشمرم و به کتاب فروشی بروم.

۰ ۲

فن .Fan.

احساس میکنم یک جایی زانو به بغل نزدیک فن هواپیما نشستم. صدای کولر، صدای پنکه، صدای لپ تاپم. خسته ی روز هستم اما خوابیدنم در این لحظه مثل چشم بستن آدمی است که میداند یک جای خانه آتش گرفته. حالا شاید هم خوابیدم! اما به میم گفتم میترسم صبح ببینم از حجم محاسبات و داغی سیستم لپ تاپم به میز چسبیده!! این ترس امشب من است. ترس روزهایم همان چیزی است  که تو جلسه با معاون پژوهشی گفتم‌. این که بعد چهار سال شبیه آن چیزی شده ام که میخواستم باشم‌. و وقتی گفتم تو این چهار سال نظرم سمت و سویی خلاف آن چیزی که میخواستم را گرفته، گفت بالاخره یک چیزهایی در آدم ثابت می‌ماند. حالا من هستم و چیزهایی که در من ثابت مانده در آینه‌ای از خواسته هایم با همه‌ی هیولاها خارمغیلان‌ها و از دست دادن ها و مهم تر از همه ترس های مخصوصش.

این وسط دارم با اینترنت گوشی به یک نفر دلداری میدهم در حالی که میدانم آخرش میگوید دوستم دارد. چنین چیزی حالم را متعادل نمیکند. فقط دارم کمکش میکنم بالا بیاورد این کاری هست که در یک سال اخیر به جای طفره رفتن انجام میدهم. کمک به آدم‌ها و مطمئن شدن خودم. که البته خوشبختانه تعدادشان زیاد نیست و کار من هم طول نمیکشد. نکته دیگر این که نزدیک بود خودم در رفت و آمد های تخت تا لپ تاپ بالا بیاورم. فشار اضافه وارده همانا همان فشار زندگی ست. چیزی که همه جا پنهانش میکنم جز برای شما. اندکی چون دورید.


یادداشت مربوط به بامداد ۹ مرداد

۰ ۱

درس هایی از چگونه همدیگر را در مترو نجات دهیم

یکی از چیزایی که عجیبه تعداد درخوری از بازدیدکننده های اینجاست.. آمارهایی که میبینم زیاد شده و من توجیهی ندارم براش!

امروز خانم زیبای کنار دستم دست برد داخل کیفش و یک بیسکوئیت به پسریچه گریان واگن داد. پسر بچه چهار ساله که چند دقیقه پیش یکی از مسافران را هنگام خروج و رد شدن از در زده بود، (لابد همان کاری که ما موقع لگد شدن کفش به ذهنمان میرسد.) بیسکوئیت را گرفت و در یک لحظه ساکت شد. خانم زیبای بغل دستم  داشت تبدیل به قهرمان می شد و ما میخواستیم نفسمان را از تک صدا شدن محیط بیرون هندزفری بیرون بدهیم که بچه بیسکوئیت را پرت کرد و محکم و نفرت انگیزتر ادامه داد!

بیسکوئیت چند تکه شد و پخش کف واگن، جلوی همه ی ما.

مادر که مشخص بود آداب دان نیست آرام زد پس کله پسرک. خانم زیبا مثل یک بستنی در حال آب شدن بود. این یکی واقعا دیدنش سخت بود :)) یکی از دلایلی که به بچه های غریبه نزدیک نمیشم و بابتش خودم رو اذیت میکردم..

اما چیزی که برای همه ی ما در اون لحظه مهم ترین بود تکه های بیسکوئیت بود که با اولین گام مسافری بی خبر از داستان پودر میشد. من که از اول در حال آنالیز بودم و به ذهنم نرسید راستش، خانم زیبا (که صورتش را اصلا یادم نمیاید) مشغول آب شدنش بود، مادر هم آداب دان نبود.

تا این که خانم کمی پا به سن گذاشته ای که پشت سرم مدام تکان میخورد و تا قبل از اینکه چهره اش را ببینم مرا نگران کیف قاپی کرده بود،خم شد جمع کرد و در دستانش نگه داشت. کاملا خارج از داستان آداب دان به موقع  مسئولانه و نجات بخش.



۲ ۴

لزوما

به خودم میگم رو چه حسابی من صرف این که به این دنیا اومدم باید تصور کنم از نظر علمی تو بدنی باهوش، تاثیرگذار و استثنایی قرار گرفتم؟ چه لزومی داره حضورم در این دنیا حتما در چنین موقعیتی اتفاق افتاده باشه؟ میفهمید؟ چه لزومی داره فکر کنم حالا که هستم لابد اتفاق خاصیه برای دنیا و باید کار مهمی انجام بدم؟

۰ ۳

چیزی که شما بهش میگویید.. ؟

بعد از سال‌ها امسال اولین تابستونیه که کلاس‌های موسیقی فرهنگ‌سرا را از سایتشان یا تلفنی چک نکردم. عملا تابستونی وجود نداره و تا اخرش درس دارم و از طرفی قبول کردم پول زیادی برای هزینه کردن در این راه ندارم. شاید یک وقت دیگه. هر زمان که داراتر شدم. تا اون موقع امیدوارم معنویت رو بتونم از راه‌های دیگه ای به دست بیارم.

۱ ۳

محض اطلاع خودم!

دیروز کنکور ارشد داشتم. نکته‌ی مشترک این آزمون با کنکور سراسری اینه که برای هر دو برنامه داشتم و برای هیچ کدام هیچ نخواندم!
نکته غیرمشترک هم این جاست که در این چند سال بهتر عمل کردم و نتیجه‌ی این کنکور، آنقدرها برایم تاثیرگذار نیست. تقریبا به این آرزوی که دیگر سازمان سنجش برایم تصمیم نگیرد رسیدم. :(
۲ ۳

forms follow function

تو درس‌هامون یک قانون قشنگ حکم‌فرمایی میکنه که اینه؛
form follows function
چند وقت پیش برای معاینه حالت کلی بدنم به یک متخصص رجوع کردم. خانم دکتری که جز به جز ماهیچه ها استخوان‌ها اتصالات، زاویه ها، چرخش ها و ضعف و قدرت و .. را بررسی کرده بود و چیزهایی برایم تعریف کرد از حالاتی که در روزمره احتمالا با آن مواجه میشوم و علت هایشان. و من هنوز که هنوز است جزئیات آن را در اتفاقات روزمره و وجود خودم متوجه میشم. این یک اتفاق جالبه که هر عملی که به نظرتون پیش پا افتاده است یک علتی پشتشه. یک ضعف عضلانی، یک چرخش کم و  زیاد. می دونید ما هممون از اول تنها تو یک بدن بودیم و شرایطی که در اون بدن تجربه میکنیم برامون عمومیت داره. مشکل رو مشکل نمیدونیم چون اساسا حالت درست اون رو ندیدیم. توصیه من به همه‌ی جوانان همین است! بروند همه ی عضلات و زاویه هایشان را در بیاورند. نه لزونا برای اصلاحشان. کشف کردن جزئیات بدن، خود یک نوع اصلاح است‌.
۱ ۳

هزینه ها؟

کم کم دارم به یکی از چیزهایی که همیشه میخواستم بدونم، می‌رسم. این که حالا که وضع داخلی کشور از لحاظ علمی انقد ضد و نقیضه، ما دقیقا در چه وضعیتی از امکانات به سر می‌بریم. چقدر تحریم ها ما رو عقب انداخته. چقدر جلو میندازه. تا چه حد میشه به خودمون متکی باشیم. تا چه حد میشه بدون پول توی جیبمون به خومون متکی باشیم؟ چه طور میشه صرفا با دانش و تجربه و آگاهی در دانشگاه و محیط‌هایی شبیه به اون به جایگاه بالایی رسید و تا چه حد بعدا دست بقیه رو گرفت. تا چه حد از دستمون بر میاد. بیست سال دیگه شرایط چیه و رشد علمی مون چه شکلیه.

اساتیدی که ادعا میکنند امید هست و اگر خودمون خوب باشیم، و عالم با عمل باشیم، دستمون گرفته میشه آیا جدا امیدوار هستند یا راهی به جز امیدواری برای ما نمی‌بینند. از این امیدی که در بینه، چی تعیین میکنه چقدرش درسته. چه هزینه هایی باید پرداخت کرد..

از همه‌ی این‌ها عجیب تر چقدر ضروریه همه تنها با یک سیستم ایدئولوژیکی هم سو باشیم؟

۱ ۴

754th

دلم می‌خواد تا بالا دور تا دور خودمو آجر بچینم.

یا دیگه از خودم برای بقیه توضیح ندم.

۲ ۳
About me
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان