خودم را میبینم در خرداد ۷۵ که به دستهای بابا خیره شده
خودم را میبینم در بیستویک سالگی و خجالت
خودم را میبینم در خرداد ۷۵ که به دستهای بابا خیره شده
خودم را میبینم در بیستویک سالگی و خجالت
جلوتر از من از پله های مترو پایین میومدن دو تا زن بودن و دو تا بچه و یک جیغ! جیغه دختر بچه دیگهای بود که افتاده بود ود دیده نمیشد زنه اومد ببینه چش شده که اون یکی بچه هم افتاد و دو سه بار قل خورد !!!!بلند داد زدم بچه افتااااد زنه باز رفت طرف اون یکی!
به ته پله ها رسیده بودیم گفت این از بس که از افتادن اون یکی خندیده خودشم افتادههه از خنده
پسره زیر کلاهش به زور دیده مییشد آی میخندید
هی میخندید
قل میخورد
میخندید!
عالی بود
چیزی به نام شهر باستانی که خواب دیدم وجود نداره
معلوم بود
فکرام شاید برای این دنیا نیست
کلی با میم حرف زدم حرفهایی که توش خودم نبودم میم هیچی نگفت لزومی نداشت بخوام سکونیو بشکنم! میم آدم ساکتیه
منم سعی میکنم سکوتو نگه دارم
امتحان میانترممو کامل شدم خیلیا خوب دادن ولی فقط من هشت شدم
خدارو شکر.
کلی درس مونده که باید بخونم و آخر ماه سرم تقریبا شلوغ میشه بهتره کارهای انجمنو زودتر تموم کنم و درسارو قبل از رسیدن به امتحان خوب بخونم
اول یکی از کتابام نوشته، سعی کنید استاد اولین کسی نباشد که شما را میآزماید
امروز کلی خوش گذروندم و دیگر دوست ناپایه ای نبودم چرا که حتی دوست پایه ای بودم! این سینماهایی که یواشکی بعد کلاس میرم نمیدونم بعدا خاطره میشه یا پشیمونم میکنه!
بارون که میاد همهرو میخندونه
وقتی بارون میاد به هر کی که مثل من داره خیس میشه نگاه میکنم و میخندم لبخند نه هاا! میخندمممم:))) فرقی نمیکنه شما کی باشین هر چه غریبه تر بهتر
امروز همهی پلیتهای تو آزمایشگاه من و میم جزو بهترینها بود!
فکر نمیکردم کارمون خوب باشه!!