چندمین روز ِ در خانه بودن..
هم جایی نیست که بروم همم اگر بود حالش نیست که بروم
همش در خانه و حوصلم سر رفته و...
شب است و نشستم و به زندگی آدمای مختلف تو اینستا نگاه میکنم
میگویم مردم چه خوشحال و بابرنامه و بادوست هستند!
بعد میگویم دروغ است
و بعد میگویم هر جور دوست داری فکر کن
من تنها کاری که اینروزها میتوانم داشته باشم خرج کردنه! کلی خرید که چندماهی عقب افتادن و مامان بابا باید متوجه بشن. کلاسی هنری چیزی و شهریه کلاس زبان که دیگه بیشترین رقمشو تو این چند سال اعلام کرده و خب جهنمش!
زبان چیزیه که باید یه سره بشه! این تابستون! و من میخوام برم کلاس زبان دستمو بزارم رو شونه استاد و بگم زبان چیزیه که باید یه سره بشه این تابستون!
دلم میخواد کمی شادتر و مهمتر اینکه پر انرژی تر باشم