ورزش کردم. چای لاغری خوردم با نون و کباب. به مامان عکس ژاکتهای اورسایز را نشان دادم. برای کبوترها از گندمهای خرد شدهی کهنه پاشوندم و مدام روی چیزهایی که میدیدم یا فکر میکردم سرپوش گذاشتم.
ورزش کردم. چای لاغری خوردم با نون و کباب. به مامان عکس ژاکتهای اورسایز را نشان دادم. برای کبوترها از گندمهای خرد شدهی کهنه پاشوندم و مدام روی چیزهایی که میدیدم یا فکر میکردم سرپوش گذاشتم.
دلتنگیهاشو با شستن حیاط هضم میکنه. حتی اگه حیاط پر از خاک و برگ و خاشاک پاییز و زمستون باشه. من بلد نیستم باهاش درد و دل کنم. خاک و آب و باغچه بلدن.
به اینجای امتحانها که میرسم و همشون تموم میشن، یاد اون قسمت کارتون باباسفنجی میفتم که یه روز صبح آقای خرچنگ بازنشست میشه و تمام کارهایی رو که میخواسته تو بازنشستگی انجام بده، انجام میده و در نهایت میبینه ساعت هنوز ده صبحه!
نمیدونم با این ده روز دقیقا چه کار میکنم.. دلم میخواد ورزش کنم.
امروز کلی پیاده روی کردم تا خونه و آهنگهای لایت گوش دادم و بعد مدتها حوصله نداشتن به افتخار خودم یک رژ قرمز خریدم.
بی خوابی عارضه ی عجیبیه.. یه داستان میخوندم از موراکامی که شخصیتش از یک جایی به بعد دیگه هیچوقت خوابش نمیبرد.