همه ی ما تنها در جستجوی یک چیز در زندگی هستیم، که از آن لبریز شویم که بوسه ی یک نور را در قلب یخ زده مان دریافت کنیم، ملایمت عشقی فناناپذیر را تجربه کنیم ...
کریستین بوبن
خیلی وقت بود که اشتباه به درد بخوری نکرده بودم. یه سری حقایق از دل تجربههای اشتباه میان. پس اگه به کارمون میاد شاید نباید گفت اشتباه هوم؟
دارم نوشتههای چند سال پیشمو پاره و پوره میکنم. راستش هیچ قصدم از این کار بهتر کردن حالم نبود. اما باید بگم حسابی حالم جا اومد! یه جاهایی منو حسابی به فکر برد و یه جاهایی منو کلی خندوند.
* نوشتم رشته هایی که تا سی سالگی هم نخواهم خواند بعد دو نقطه گذاشتم و لیستی را آوردهام که رشته حال حاضرم هم در آن است.
* .. سال اول دبیرستان هم تیزهوشان قبول شدم یک توهم دیگر "من نبوغ دارم!"
* سیونه: من و همهی دوستان در این جمع فانی دنیایی در انتها حداقل لاغر بشویم
* ...حتی اگه شیرینترین رویاها بدموقع اومدن سراغت اهمیت نده
ضمن اینکه تا حالا هزار بار این دوستمو پیچوندم جواب رد بهش دادم سر قرار نیومدم کلاس نیومدم مهمونی نیومدم سینما نیومدم دارم به این احساس میرسم که شاید از این محدودیتی که دارم و نه شنیدن از من لذت میبره!
شایدم دوستیش با من خیلی بیشتر از این حرفاس..
امروز به دانشگاه نرفتم. نسبت به بیرون رفتن از خانه اینرسی پیدا کردهام. گاهی پیش میآید. ده روز است که در خانه هستم. به ندرت بیرون رفتم. دقیقا دو بار. پ که آرزو میکردم بیخیال شود دوباره میخواهد کلاس فرانسه برویم. دیگر همه چیز رو به راه است و بهانهای ندارم.
این روزها صدایی در من زندانی شده است. از عمق جایی ناشناخته فریاد میزند نمیخواهم نمیخواهم.. نسبت به کلاس خاصی رفتن هم اینرسی پیدا کردهام. همان طور که نسبت به خرید کردن، نسبت به کتاب خواندن، نسبت به زیبا کردن اطرافم و نسبت به دور ریختن چیزهایی که باید..
اینرسی یعنی سکون یا دقیقترش یعنی تمایل به هر آن چه که هست. اگر در حال حرکتیم به حرکت ادامه میدهیم و اگر در حال سکونیم به سکون.
داشتم فکر میکردم که برای ما ایرانیهاست که شرق گرمترین آب و هوارو داره و غرب سرد ترین! و شاید تو یه کشور دیگه غرب گرم باشه و شرق سرد!
بعد که خوابم نبرد اومدم پایین به حیاط نگاه کردم دیدم برف رسیده به شهر ما! دونه های ریز و زیادش هوارو ساکت کرده و باشکوهه مثل همهی این چند سال که نوشتم و زیر لب گفتم این سکوت برفه که اونو به شکوه میرسونه.. خلاصه دونه های من برعکس زیر برف گم شدن و گنجشکا جاهای بیخودی رو میگردن. رفتم از زیر برف پیداشون کردم گذاشتم یه جای خشک. پیدا کردن چیزی از زیر برف حس عجیبیه.