یکی از سخت ترین کارهای دنیا گفتن نمره ی امتحانام به دوستمه. نمی دونم چه جوری پیامم رو روانشناسی کنم که جمله ی 《بیست شدم》 تو ذوق نزنه و به نظر نیاد دارم پز میدم. (همین الآنم دارم پز میدم منتها به اراده ی خودم:)) ولی پیش دوستام واقعا پزی نیستم.)
این فیلم مثل یک آسمون آبی بود.
گاهی وقتا فقط با عملی کردن چیزی که تو ذهنمونه رشد می کنیم. بار دیگر فارغ از نتیجه.
نیاز به دیده شدن چیزیه که در شخصیت بعضی انسانها وجود داره رخنه کرده و حتی جدایی ناپذیره. مثلا بازیگرها یا مدل ها ورزشکارا گیمرها درسخوانها یا حتی عکاس ها و نویسنده ها و نقاش ها. این افراد در خودشان نیاز به مورد توجه قرار گرفتن را دیدهاند. این نیازِ به دیده شدن شنیده شدن خوانده شدن آدمها یا حتی آثار آدمها حتی اگر تنها برای یک نفر باشد یکی از عجیب ترین خواسته های بشره. چنین چیزی میتونه تمام دنیای آدمی رو ببلعه زندگی رو از آدم بگیره. این رو همه می دونیم حتی شاید به نظرمون بیاد این حس بیشتر از نیاز، یک جور کمبود یا عقدهی توجه باشه. به نظر من چه خوبه این نیاز رو اگر در آدمهای اطرافمون یا حتی در خودمون دیدیم بهش ارزش بدیم باهاش دوست باشیم و فکر نکنیم لزوما باید حتما عاری از به دست آوردن توجه هر کسی بود. موضوع خوب پیدا کنیم مخاطب خوب پیدا کنیم و در طول این نیاز خودمون رو رشد بدیم. مثل یک بازیگر یک مدل یک بلاگر..
آیا واقعا رابطه داشتن با کسی کوچک تر از خودم کار اشتباهیه؟ قبل از این که جواب این سوال رو پیدا کنم به او نشون دادم هیچ علاقه ای به آشنایی ندارم. خوب می دونم متوجه شد. حالا مرا تنها وقتی حواسم نیست نگاه می کند و وقتی مچش را می گیرم یک جوری که از من متنفر است و من هیچ چیزی نیستم، بر میگردد سمت باقی منظره ها!
چرا؟ اینو نمی دانم از خودم بپرسم یا او.
یک صبح ژانویه دیگر پشت میز کاری رو به پنجره های بزرگ که به دریا باز میشوند. خالی از سکنه و خالی از هر چه جز کرانه های آبی.
یکی از چیزهایی که تمام این چند سال با آن مبارزه کرده ام استفاده از ایموجی عاشقانه نا به جاست. من عاشق این شکلای ریز هستم و استفاده های جدید ازشون و دیدن چیزهایی که کسی بهش اونقد توجه نکرده. اما نمی تونم موقع تشکر کردن قلب و گل بوس بزارم. با این که همه جا سعی می کنم اخلاق گندم را پشت در جا بگذارم اما نمی توانم خشک برخورد نکنم. آخر توجیهی ندارد مثلا من یک فایل درسی برایتان می فرستم و شما جواب میدهید مرسی عشق با بوس و چشم های قلبی؟!
من هم می گویم خواهش میکنم. و بعد که این خواهش میکنم خودم را برای خودم می خوانم فکر میکنم پیام از طرف یک آدم سنگی تایپ شده است در صورتی که منم! منی که حتی این قلب را هم جدی می گیرم و بهش فکر می کنم و از طرفی از همه ی غلظت های نا به جا فراری ام.
امروز برای ترم بعد تنیس خاکی برداشتیم بدون آنکه راکتش را تا به حال از نزدیک دیده باشیم. یا زمین ش را. یا آن آدم های خوش تیپ بدون دغدغه ی تویش را. ثبت نام کردیم فقط چون میدانستم میم تنیس خاکی دوست دارد. من می خواستم روی میز باشد. در اتاقی جعبه ای چیزی با راکتهای کوچک و توپ های کوچک ورزش های کوچک بکنیم. اما گفتم تنیس خاکی باحال تره اگه سخت نباشه و اون هم در حالی که دنبال زمان مناسب برای تنیس روی میز میگشت تصدیق کرد که خاکی بهتره! میم آدمی است که نشان نمیدهد چقدر تنیس خاکی برایش جذاب است چقد بیشتر دلش آن را میخواهد تا دم نرسیدن بهش می رود حتی تا خود نرسیدن، تا جایی که من باید یادش بیاورم که سخت بگیر و اصرار کن بهم.