مثلا جلوی یکی از درهای شیشه ای دانشگاه خودت و لباسهاتو مرتب کنی، یهو از پشت در و از همون نقطه که داشتی خودتو میدیدی بیاد رد شه...
مثلا جلوی یکی از درهای شیشه ای دانشگاه خودت و لباسهاتو مرتب کنی، یهو از پشت در و از همون نقطه که داشتی خودتو میدیدی بیاد رد شه...
یه هفته پر کار دیگه تو دانشگاه و وقتای خالی کم برای در آوردن گزارشکارا از اینترنت.. فردا هم اسم کلی از پروتوزواهارو باید برا جانوری حفظ باشیم.
رسما چیزی بلد نیستم.
خدایا به لحظه هام برکت عطا کن.
*عنوان الهام گرفته شده از کتاب ابن مشغله نادر ابراهیمی
کاش یه روز یه نفر پیدا شه منو کاملا درک کنه و فکرش به من نزدیک باشه..
کاش دیگه آخر حرفها انقدر خودمو دعوا نکنم انقد به خودم گیر ندم که چرا تو اصن حرف میزنی! چرا حرف میزنی که درکت نکنند
نشه که تو این دنیا از اینم ساکتتر شم:« امین.
داشتم فکر میکردم که به اندازه ی تمام راه های نرفته ام در این خانه قدم زده ام و موسیقی گوش داده ام و رویا بافته ام.
به جای تمام راه های نرفته و کارهای نکرده و آرزوهای برآورده نشده.
یکی، بعد دو سال که مرا میبیند در حال سلام احوال پرسی ام، آرام و جرعه جرعه آب معدنی مینوشد و با کم میلی پاسخ میدهد... در حالیکه چندین سال هم کلاسی بودیم!
یکی بعد دو بار منو دیدن و سلام کردن به اسم کوچک صدایم میزند و میخواهد در عکسهایش باشم
مییم ! آرزوم اینه.. مثل تو باشم!
فکر کردم بعد از آن همه لطفی که به من داشته است و وقت و بی وقت نظر لطفش را بهم میرسانده، من هم نظری را که داشتم ابراز کنم تا خوشحال شود..
گفتم رنگ ابروهات چه قدر قشنگ شده و لبخند زدم
زندگی بومرنگی :)