خب علی رغم شواهد گاهی وقتا احساس میکنم خیلی تو فهمیدن رفتار آدمها باهوشم! این هوش همین الآن به من گفت باید هر چه سریعتر این حجم اهمیت دادن به اون آدمو بریزم تو یه مشمای سیاه و درشو محکم ببندم. و انگار نه انگار.
اخیرا تمام ۹۰ دقیقه های سر کلاس مثل یک بازیکن فوتبال در حال دویدن و مسئله حل کردن بودم. جواب هر سوالی که در میاوردم حس میکردم آسونه و زشته برم پای تخته. ترم تموم شد و من دستم به گچ نخورد. تمام.
جدیدا فکر میکنم خیلی چیزایی که قبلا حق خودم میدونستم ولی فکر میکردم زشته و نباید عنوان کنم، درست و به جا بودن و عمیقا از لایههای انسانی و روحیه حق شناسی ذاتیم اومدن. حالا دیگه جلوشونو نمیگرم. حتی کمکشون میکنم. بهشون چهره انسانی میدم. و سعی میکنم براشون کاری بکنم و جلوی آدما عنوانشون کنم و از سرزنش شدن نترسم. باید روی هر نوع خودمو فدا کردنی اسم فداکاری نزارم و سعی کنم برای حقی که دارم بااحترام و به جا تلاش کنم.
امشب تنها یک راه برای رستگاری وجود داره. فکر نکردن به هیچ چیز. فکر میکنم شاید قشنگترین چیزی که خدا دیده زنهای قوی خاورمیانهست.
هر آدمی تو هر دورهای از چیزایی میترسه و به سمتش نمیره. یکی از اون چیزا برای من الان سایت دیجیکالاست. حس میکنم رسیدیم به ته. احساس فروریختن و ناتوانی.
حریم خصوصیش مثل یه دیوار خیلی محکمه و شامل نود درصد هر موضوعی میشه!! حتی برای من که دوست نزدیکشم. نه هیچ عکسی تو فضای مجازی و نه اطلاعاتی.. دریع از یک ویس و حتی حرف زدن معمولی! و حتی تر دریغ از یک مسیجی که از جایی بفرسته و منشا فورواردش مشخص باشه! و حتی حتیتر دریغ از یک اسکرین شات کامل از صفحهی گوشیش! البته تو این مورد آخری با من که دوست نزدیکشم کمی راحتتره ولی همیشه اونقد از مانیتور شدن فرار میکنه که تا الآن از فیلتر شکن استفاده نکرده. تو این اوضاع در ارتباط بودن باهاش سخت شده.. با مسیجینگ لینکداین پیام میدیم. یه چیزی در حد همون با دود پیام فرستادن.
صبح از خواب بیدار میشم، لباس میپوشم، میام تو خیابون، احساس میکنم شب خواب خیلی آدمها مکانها و اتفاق هارو دیدم.