داشتم فکر میکردم که به اندازه ی تمام راه های نرفته ام در این خانه قدم زده ام و موسیقی گوش داده ام و رویا بافته ام.
به جای تمام راه های نرفته و کارهای نکرده و آرزوهای برآورده نشده.
داشتیم با شین میرفتیم که به کلاس عمومی که این ترم برداشتیمم برسیم.. هی میگفتیم کاش استادش از این حرصیا باشه حرفهای بی منطق بزنه..
همهه تو بحثهای مذهبی اجتماعی خیلی دوست داریم خودزنی بکنیم!
امروز از شیر آب لیوانمو پر کردم و رو لباسم پیرهن چهارخانه ایمو پوشیدم و با باز بودن در احساس سرما میکردم.
یکی، بعد دو سال که مرا میبیند در حال سلام احوال پرسی ام، آرام و جرعه جرعه آب معدنی مینوشد و با کم میلی پاسخ میدهد... در حالیکه چندین سال هم کلاسی بودیم!
یکی بعد دو بار منو دیدن و سلام کردن به اسم کوچک صدایم میزند و میخواهد در عکسهایش باشم
مییم ! آرزوم اینه.. مثل تو باشم!
در مورد کمک هزینه های دانشگاه های امریکا صحبت میکرد، میگفت تا سی سی و یک دو هزار دلار در سال یعنی در حد بخور و نمیر... در حد نمیر، ریسرچ کن :)))
فکر کردم بعد از آن همه لطفی که به من داشته است و وقت و بی وقت نظر لطفش را بهم میرسانده، من هم نظری را که داشتم ابراز کنم تا خوشحال شود..
گفتم رنگ ابروهات چه قدر قشنگ شده و لبخند زدم
زندگی بومرنگی :)