این قسمت:
آشنا دیدی برو جلو سلام کن
در راستای مؤدب بودن و خاکی و چیزهایی که نیستم:/
همین الان از همایش زدم بیرون
چون یک چیزی حالیم نمیشد
دو گوشیم شارژ خالی کرده بود
+گرسنمه
امروز یه عالمه کار رو سرم ریخته و من حوصله شونو ندارم. لباسا.. یه خروار درسی که استاد تو جلسه اول گفته و من نبودم... کلاس.. ناخونا.. تکمیل جزوه های نصفو نیمه.. تمیز کردن اتاق!
دیشب نصف شب تو خواب به خودم قول دادم اتاقو مرتب کنم و حسابی تمیزش کنم و آشغالارو بردارم و یه حال اساسی هم به مهمونای ناخونده توش که خدا میدونه حالا چندتا هستن بدم.. دیگه از دست این حشرات موذی شبا تو اتاقم نمیرم
باید به همه اینا برسم و فعلا جلو آهنگهای eaglseرو که مثل گنج تو این روزای بیحوصلگی پیداشدنو چهارتایی منو بلند میکنن تا کمی خوشحالتر باشم بگیرم و هر کار میتونم بکنم و هر چی بلدم از نظم و عمل بیارم رو کار
گاهی از وقت خود به درستی استفاده کردن اینطوریه که بگردی و بگردی تو سایتا یه فیلم خیلیی خوب پیدا کنی تا فردا که یک ساعتو نیم تو کلاسی هستی که نت جواب میده ترتیب دانلودشو بدی:))
مگر سهمیه شش گیگ در ماه ما همان شش فیلم سینمایی نیست؟ (متفکر..)
مامانه شاکی بود چرا گوشه های دفترت انقد لا خورده پسره داشت توضیح میداد.. کلا یه صفحه خط صاف مثل این نوشته بود :)
ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا
بعد تو صفحه بعدی سرمشق داده بودن چهار خط دیگه هم تو خونه بنویسه. خواهرش که یه دو سه سالی بزرگتر بود گفت اوووو فکر کردم چهار صفحه! پسره هم بیرونو نگاه میکرد میگفت چهار خط چیه.. دختره میگفت بده من بنویسم براش... پسره میگفت مینویسم چهار خط..
پ.ن کاش پیاده نمیشدم.