جمعه ۲ مهر ۹۵
ناگهان متوجه موضوع شدم!
پرسید تو کلاستون جو چه جوریه؟! اهل خنده و شوخی هستن بچه هاتون؟!
گفتم آااره
بعد با خودم فکر کردم ما سی و اندی آدم کم حرف و ساکت و بی حوصله ی بحث هستیم میشینیم دور هم کلاس پاس میکنیم..
ناگهان متوجه موضوع شدم!
پرسید تو کلاستون جو چه جوریه؟! اهل خنده و شوخی هستن بچه هاتون؟!
گفتم آااره
بعد با خودم فکر کردم ما سی و اندی آدم کم حرف و ساکت و بی حوصله ی بحث هستیم میشینیم دور هم کلاس پاس میکنیم..
داشت میگفت معدلت چطوره؟ میگفت من که الف شدم و الف شدنو هم حفظ کردم..
داشت میگفت عروسم که حالا حالا ها امتحان داره اونا چون خیلی درساشون مشکله.. فیزیولوژی ها و آناتومی های سخخخخت..
داشت میگفت فرش قرمز؟! ما تو خونمون فرش قرمز داااریم؟ فرشای ما همش پوست مار بود..
داشت میگفت از قدیم گفتن هر که برفش بیش بامش بیشتر...
داشت میگفت نوه حاج فلانن دیگه..
داشت میگفت درسات مگه از درسای ما سنگین تره؟!!! من همیشه صبح تا بعدازظهر کلاس دارم..
داشت میگفت...
و من
و من داشتم فکر میکردم اگر تمام این سالها از تظاهر به متواضع بودن لذت نمیبردم چه میشد