آدم با این همه دبدبه و کبکبه و رویا.. بی پولی و بی اعتباری روش فشار بیاره
با نگاه های همه به سمت خانم چادری، صدای هندزفری رو قطع کردم تا ببینم چه خبره..خانومه به اطلاع رسونده بود که حواستون به کیف و وسایلتون باشه که تو اتوبوس دزد هست...
چند دقیقه بعدم با دست دو تا خانومی که همون ایستگاه پیاده شده بودن نشون داد... "خودشون بودن!" هرکس هر خاطره ای از دزدیده شدن پول و موبایل و فلان داشت تعریف میکرد..
خانمی که به همه خبر داده بود گفت آدم میتونه مامور خبر کنه تا بیاد اینارو دستگیر کنه اما هیچ کس برای دردسرش چنین کاری نمیکنه..
داشتم فکر میکردم چی باعث میشه اکثر ما بی مسئولیتی کنیم و بترسیم؟
کار کردن با اکسل آفیس هم شده مثل تصمیم گرفتن برای زندگی! هی با سیستم های سایت ور میری داد میزنی(!) پیدااا شد این دفه. یاد گرفتم.
فعلا میتونیم مسافر سفرهای خیلی کوچک باشیم. اول هر هفته کیف و لباسهای خودمونو تمیز و اتو کنیم بزنیم تو شهر. تو اتوبوسا دانشکده ها و کلاسها .-.
پ.ن. بازم سفر سفره:) خوبه.
به محض حذف کردنش، که این دیگه اون آدم سابق اون دوست همیشه نیست.. بهم پیام داد.
حتی بدون یک ثانیه تفاوت زمانی.
اصن نمدونم چرا یکیو که کلا میخوام حذف کنم یهو میاد جلو چشم.. یهو میاد که بگه حذف شدنی نیستم و دست تو نیست.. خدا میخواد هی پشیمون نشم از آدما.. خیلی اینجوریه. خیلی این اخلاقش برام عجیبه!
خدایا یک سوم وقتی که خودم به خودم داده بودم رفته
یه سوم هم بیشتر
فکر نمیکنی بهتر باشه دیگه عوض اتکا به من (!) خودت ترتیب کارشو بدی و اون چیزی که درسته بندازی دلم؟
من 24h مشغول به نتیجه رسیدن بودم.
چی؟
اوه.
.-.
فهمیده ام که بالای هشتاد درصد مشکلات روحی پنج شنبه جمعه ام با خوراکی حل میشه.