صبح چشمم خورد به پنجره ای که دیشب با شیشه پاککن و روزنامه سابیده بودم. این صبح بدون مقدمه ای که آدم نتیجه ی کار خوب دیروزش را ببیند مورد علاقه من است
این روزهای جمعه که برای هر کسی یک شکلی است، برای همه یک جور معنا میشود.
حس مشترکی دارد که هنوز برایش کلمه ای اختراع نشده
یهو یه جایی چشمم افتاد به یه کامنت خیلی قدیمی از خودم.. اصلا انگار من نبودم.
وقتی میگم نمیتونم بیام شامل چون شب میخوام فیلم ببینم یا احساس میکنم خوش نمیگذره واسه همین نمیتونم هم میشه
آقای برهانی گفت اگه بخوای یه جنگلو نقاشی کنی با چی شروع میکنی؟
خانم برهانی جرعه ای را که در گلو داشت قورت داد گفت با یه روباه.. آقای برهانی گفت روباهه رو با چی شروع میکنی؟ خانم برهانی مکث کرد چشمک زد.. خندید. آقای برهانی با قاشق مه را از سر لیوان برمیداشت و بر دهان ندشت خندید گفت نه که... دارم جدی میپرسم. خانم برهانی شیطنت میکرد. دم را دمب میگفت با دمب! و اول را اوول گفت..گفت اوول دمبش رو میکشم. آقای برهانی باز مه به دهان گذاشت. سبیلش را که مه توش سرگردان بود به لب گرفت و مکید گفت دمبش رو با چی شروع میکنی خانم برهانی گفت همون اول دستتو خوندم که.. با نقطه شروع میکنیم .. اینو میخواستی بگی؟ آقای برهانی گفت آره.. با نقطه هم تموم میشه. خب.. اگه دو تا نقطه بزاریم رو یه کاغذ کی میفهمه چی کشیدیم؟ خانم برهانی گفت چه احتیاجیه دیگران بفهمن آخه.. نفهمن خب خود آدم که میدونه.. و زود گفت عاشقتم ها! آقای برهانی گفت جان دلمی. و چشمانش خیس شد به خانم برهانی خیره شد گفت میفهمی پکر میشوم برای این که عاشقمی؟
ادامه به قلم و صدای علیرضا روشن در کانال..
در ماشینو که باز کردم گفت نگاه این سوپره به نظر همه چی داره هر چی میخوای از اینجا بگیر گفتم نه نمیخواد وفلان ناهار چیه گفت کوکو. میخوای اون عقب تر یه جایی داره برم یه خوراک بگیرم؟! تو اونو بخور اگه ناهارو نمیخوری؟؟؟
نزدیک خونه نگه داشت از اون نون پیچ پیچی هایی که دیروز گفتم خرید. دونات هم خرید. .-.
دچار روزمرگی شدم که دوستش دارم. هرروز یه سری جاها یه سری صداها یه سری بوها یه سری آدم ها.
احساس گیجی میکنم..