با این که اذعان میکنم از این بیماری وحشتناک و از تو خونه موندن آنچنان دلخور نشدم، اما به طور غیرمستقیم دست افسردگی و اضطراب رو گرفتم و تو اتاق تاریکشون نشستم. می خواهم برای خانواده ام هم که شده شادتر باشم اخر آنها فکر میکنند تحت تاثیر اخبار اینترنت هستم. اما بیشتر اینه که موقعیت بستر مناسبی برای نشستن در اتاق تاریک است. امروز کمی تمرین نوشتن زبان کردم و با این که ساعت از نیمه شب گذشته میخواهم داستان کوتاه بخوانم. ساعت خوابم که تحت تاثیر کار و بار و دانشگاه نباشد فورا باز میجوید روزگار وصل خویش و من شبها بیدارم صبحها خواب.
رفت و امد با خواهر و برادرها کم شده و مامان ناراحت است. من هم ناراحت و هم راحت هستم. از مهمانهای سرزده خودی راحت شده ام اما تماسهای تصویری افتاده به گردنم.
میخواهم داستان کوتاه بخوانم بیشتر دعا کنم و از فردا اینستاگرام را ببندم اگر طاقت اوردم. تا تولدم که شاید بتوانم عکس خوبی از خودم یا آن روز دست و پا کنم. شاید هم نخواهم کاری کنم. دنبال ایده برای خاص کردن روز تولدم هستم اما به شدت دست و بالم بسته است. بسته تر از همیشه. دوست داشتم کیک تولدم را خودم درست کنم و رویش را با گل تزیین کنم اما انگار که باید قید گل را بزنم چون ممکن است ویروس داشته باشد و با شوینده یا الکل قابل شستوشو و روی کیک قرار گرفتن نیست.
روی هماسکرین گوشیام یک عکس از روزهای جلوی اینهی باشگاه گذاشتهام.