در حال حاضر یکی از چالش های تدریس آنلاین برای من اینه که در حالیکه تو فضای امن اتاقم نشستم حواسم باشه جلوی میکروفون روشن فحش ندم! به بچه ها:) و حتی حساس تر به کسی که اومده کارم رو ببینه! :))
در حال حاضر یکی از چالش های تدریس آنلاین برای من اینه که در حالیکه تو فضای امن اتاقم نشستم حواسم باشه جلوی میکروفون روشن فحش ندم! به بچه ها:) و حتی حساس تر به کسی که اومده کارم رو ببینه! :))
چهارشنبه ارائه سمینارم رو قابل قبول دادم و حالا باید موهای ریخته ام رو از روی فرش جمع کنم.
گاهی استرس باعث میشه کار رو خوب پیش ببریم. مثلا من یه دوستی داشتم موقع ارائه ها کله منو میخورد و حال منو به هم میزد از بس غر میزد و میگفت استرس دارم. بعد میرفت یه ارائه عالی میداد!
اونوقت من تا لحظه آخر میخندیدم و بی خیال بودم و دلداری میدادم و ؟ بله؟ چی؟ بله دقیقا افتضاح بار میاوردم.
جدیدا واقعا برای تایپ کردن خسته ام و زبون باز کردم فقط ویس میفرستم. واقعا صرفه جویی در وقته. فقط مشکلش اینه که خودم میشینم صدای خودمو گوش میدم که امیدوارم در ادامه برام طبیعی بشه :)
این که بچه ها امروز امتحان داشتن و من نداشتم حس خوبی بود. حس خوب معلمی! :)
نکته دیگه این که فکر کنم خیلی از معلم های خوش ذوق که کلی برنامه واسه کار دارن یه چیزی مشابه این تو ذهنشون زمزمه میشه:
"مگه چه قد به من میدن که این همه کار براشون بکنم!"
نظر شما در مورد شغل معملی چیه؟
چیزای جدید بگین ذهن منم باز بشه.
در مورد بسیاری از اتفاقات ما مقصر اصلی نیستیم اما مسئول شماره یک هستیم. مقصر بودن در مورد گذشته است اما مسئول بودن در مورد حاله!
بهتره مقصر بودن خودمون یا بقیه رو در امور کش ندیم و ازش معیار درست نکنیم.
دارم کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها رو میخونم. اوایل کمی شک داشتم که واقعا کمک کننده باشه و میترسیدم تحت تاثیر تبلیغات باشم. الان که اواسطش هستم حس میکنم چیزهای جدیدی ازش یاد میگیریم. چون یادداشت نمیکنم زیاد تو ذهنم نمونده اما فکرکنم خوندنش نظام فکری رو ناخودآگاه سامون میده و این چیزیه که باعث میشه به شما هم پیشنهاد کنم.
جدیدا تمایلی به خرید هر کتاب رمانی ندارم و دلم میخواد کتابخونه سبکی با زمینه روانشناسی داشته باشم. هر چی میگیرم (البته زیاد نیست) به این فکر میکنم که در آینده به درد یه نفر که سراغش میاد بخوره.
پ.ن. اسم انگلیسی این کتاب هم مورد توجه است که در ترجمه فارسی رعایت شئونات شده است.
رفتم مشاوره. درست وقتی جلوی منشی واستاده بودم یه لحظه صدای گوشیش بلند شد و یه جمله +18 شنیدم. فوری قطع کرد.
به روی خودم نیاوردم. رفتم سرویس بهداشتی و کفشهامو که بعد تمرین تنیس حسابی خاکی شده بود تمیز کردم. تمیز نشد اما بهتر شد.
رفتم آن طرف سالن و زنگ زدم خونه که دیرتر میام. گوشی که قطع شد مشاور و مراجع قبلی آمدن دم در! سلام کردم. مردی نسبتا جوان با شلوار جین بگ و پولیور دم در بود. ازش پرسیدم تا مطمئن شوم آقای پور است.
جلسه دلپذیری بود. آقای پور اولش گفت کمی صحبت کنم. یه مقدار سخت بود که خودم شروع کنم بهتر بگم مورد انتظارم نبود مشاور از من کم حرف تر باشه. هر چی بود که نه اما مقداری از چیزهایی که میخواستم را گفتم. گفت در هر صورت پشیمانی و حسرت همراه ماست اما اگه طبق ارزش هایمان تصمیم بگیریم کمتر پشیمان خواهیم شد. کلمه کمتر در مقابل هیچ دلپذیر است و روانم آن را بهتر میپذیرد. بعد ازم خواست 80 سالگی خودم را تصور کنم. که بیشترین چیزیست که از آن جلسه یادم مانده.
80 سالگی شما چه شکلی است؟
آخرش جلسه رو جوری تنظیم و خداحافظی کرد که راس ساعت 5 تمام شد. بعد خداحافظی ماشینش را گاز داد و رفت. (در این زمینه حرفه ای بود.)
تمام راه را پیاده آمدم و با خودم حرف زدم و هیجان داشتم.
پیرو پست قبلی که نوشتم روز بعد یه اتفاقی افتاد که لازم میدونم بنویسم به غیر از این که روند بهبود خطی نیست، موضوعات مشکل آفرین هم کوچیک و بزرگ هستن و غیرخطی اتفاق میافتند و همین خودش حال ما رو تحت تاثیر قرار میده و باعث میشه گاهی روند بهبود ما زیر سوال بره. در حالیکه شاید واقعا مجموعا بهتر از گذشته عمل میکنیم. خواستم بگم.